سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/1/14
9:18 عصر

سفرنامه آلمان(قسمت سوم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

صبح با صدای موذن مسجد هامبورگ از خواب بیدار شدم. صبح زیبایی بود. صبحانه که خوردیم قرار بود نتایج مسابقات قرآن را اعلام کنند، ما هم رفتیم بالا، همه در سالن کنفرانس جمع بودند. مجری برنامه که یکی از بچه های فعال برلین بود آمد و به همه خوش آمد گفت و یکی یکی برنده ها را اعلام کرد و جایزه ها را داد. نکته قابل توجه این بود که نوع جایزه خیلی برای شرکت کنندگان مهم نبود همه خیلی خوشجال بودند که توی مسابقه شرکت کردند و یک جایزه ولو کوچک گرفتند. برادر خانم من هم در این مسابقه در گروه خودش اول شد و خوشحالی را  میشد تو چشمهایش دید. بعد از این برنامه باید می رفتیم برلین بنابراین وسایل را جمع کردیم و راه افتادیم. البته من باز هم تنها شدم. چون اونها باید با اتوبوس می رفتند و من هم با بلیط قطار خودم. بنابراین من به سمت ایستگاه هابت بان اوف راه افتادم به ایستگاه رسیدم خیلی بزرگ بود و در نوع خودش کم نظیر، با خودم فکر می کردم چه خوب می شد اگه ایستگاه های قطار ما هم در ایران اینقدر مجهز بود. قطار قرار بود ساعت شش و پنج دقیقه بیاد، کمی منتظر شدم تا اینکه دقیقا سر ساعت رسید دو دقیقه توقف داشت و دقیقا سر ساعت راه افتاد. نکته جالب این بود که درون قطار میز های مخصوصی تعبیه شده بود برای مطالعه و تقریبا بیشتر افرادی که در قطار نشستند به محض راه افتادن قطار یک کتاب از کیفشان در آوردند و شروع به مطالعه نمودند. این نشان میدهد که فرهنگ مطالعه در بین آلمانی ها نهادینه شده است. بعدها در ایستگاه های متروی داخل شهر هم متوجه شدم که آلمانی ها غالبا یک کتاب همراهشان دارند و به محض بیکار شدن مطالعه می کنند این خیلی نکته جالبی بود که برای من خیلی با ارزش بود و نظر من را جلب کرد. حدودا یک ساعت و نیم طول کشید تا به برلین رسیدم با پدر خانم تو ایستگاه قرار گذاشته بودم، کمی منتظر شدم تا آمدند و بعد با هم به خانه رفتیم. دیگه شب بود، دور هم نشستیم و کمی بعد هم خوابیدم.