به نام خداوند
امشب بقیه سفرنامه را براتون مینویسم.
رسیدیم به اینجا که رفتیم داخل بیمارستان و منتظر جناب دکتر ولایتی.
یک کمی که گذشت رفتیم داخل محوطه تا از بیمارستان را ببینیم
کارمندان بیمارستان می گفتند که در زمان مظفر شاه یکی از شاهزاده ها دچار بیماری سل شده بوده است و دکتر تشخیص می ده که باید به جایی خوش آب و هوا بره . به همین خاطر اینجا کاخی براش می سازند.
اما آقا روزی که می خواد بیاد به کاخش توی راه یک مار بزرگ سیاه می بینه و می ترسه . از همون جا هم برمی گرده و به کاخش نمی ره. اینطور میشه که این عمارت خالی می مونه و استفاده ای از آن نمی شه .
سال ساخت عمارت بر اساس سنگ نوشته ای که روی آن بود و مال همان سالها هم بود به حدود 110 سال قبل برمیگرده .
دیوارهای قدیمی ، آیینه کاری ها و گچ کاری های بسیار زیبای قدیمی حاکی از هنر زیبای معماران قدیمی ایران زمین می باشد.
بگذریم ، این عمارت در دورانهای بعد به عنوان آسایشگاه مسلولین مورد استفاده قرار می گیرد و در حال حاضر هم به عنوان بیمارستان مسلولین مورد استفاده قرار میگیرد که البته رئیس بیمارستان جناب آقای دکتر ولایتی میباشد .
حالا دوباره به اتاق انتظار برگشتیم تا از ملاقات با دکتر محروم نشویم .
اینبار با دقت بیشتری به اطراف نگاه میکنم . سه تا میز و دو تا کارمند که یکی زیراندازی روی زمین انداخته و نماز میخونه و دیگری هم پشت یه هفت هشت بغل پرونده که روی هم انباشته شده و به زحمت از پشت اونها پیداست داره به کامپیوترش ور میره . نماز کارمند اولی که تمام شد ما هم اجازه گرفتیم و روی همان زیرانداز نماز خواندیم.
اتاق خیلی ساده و نامرتب به نظر میرسید. بعد از نماز کمی با کارمندها گپ زدیم . کمی هم از مسائل اقتصادی روز مردم، قیمت خانه، نرخ یک رقمی تورم و پول نفت و خیلی چیزهای دیگه که تو سفره مان آمده صحبت کردیم و ازحکایت مجرمی که هم پیاز خورد و هم شلاق و هم جریمه را داده بود .
آخه قرار بود بنزین گران نشه ولی سهمیه بندی بشه ولی هم گران شد ، هم سهمیه بندی و هم آزاد.
باز هم بگذریم اصلا به ما چه ، حتما اینطور مصلحت بوده.
بعد از کمی صبر و انتظار آقای دکتر از راه رسیدند و به اتاقشان رفتند ، ما هم آمده شدیم تا به اتاق ایشان برویم
خوب عزیزان ادامه این سفرنامه را بعدا می نویسم ، منتظر باشید
با تشکر
صبا