سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/6/14
10:44 صبح

سفرنامه اروپا (بخش ششم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

شهر نقاشی‌های کودکی

اینجا شهر نقاشی‌هاست، مردم اینجا همه نقاشی را دوست دارند، در خیابان کنار کلیسای دومو که راه می‌روی نقاشان دوره‌گرد بساط پهن کرده‌اند و نقاشی‌هایشان را می‌فروشند، نقاشی‌های زیبا از طبیعت بکر، خانه‌ای در دشتی، کوه‌هایی که در ستیغ‌شان هنوز برف‌‌ها را می‌بینی و خورشید که همچنان مهربان بر ساکنان زمین لبخند می‌زند، آنسوتر رودخانه‌ای که ماهی‌های قرمز ...، این تصاویر مرا یاد زنگ نقاشی می‌اندازد، آن‌زمان که کودکی بیش نبودم؛ بعضی‌ها هم عکس خودت را می‌کشند و تحویلت می‌دهند، حتی اگر بخواهی کاریکاتورت می‌کنند، به هر حال اینجا بازار هنر داغ است، خیابان‌ها تو را یاد کارتون‌های قدیمی می‌اندازد، راستی اینجا شهر بچه‌های مدرسه آلپ است، خانم دلگارچّی رو یادتون می‌یاد، فرانچی و گارونه چی؟ اینجا شهر پینوکیو هم هست، مغازه‌های اینجا عروسک‌های پینوکیو را در اندازه‌های مختلف می‌فروشند. من هم یکی می‌خرم برای سارا، برای دخترم که هنوز روزها را می‌شمارد تا پدر دوباره به خانه برگردد. حالا دیگر شاید حدس زده باشید، اینجا فلورانس است، بافت قدیمی شهر واقعاً انسان را یاد کارتون‌های قدیمی می‌اندازد. اینجا ما به دانشگاه فلورانس رفتیم، اساتید آنجا هم منتظرمان بودند، دانشگاه زیبایی بر بام شهر در دامنه کوه‌های آلپ، جلسه‌ای با رئیس و بعضی از اساتید دانشگاه داشتیم و بعد از معارفه، گفت‌وگوی کوتاهی در زمینه گفت‌وگوی ادیان و پاسخگویی به سوالات دانشجویان از دانشگاه بازدید کردیم، در این دانشگاه کلیسای نسبتاً کوچکی با بافتی متفاوت و شاید بتوان گفت مدرن وجود داشت چیزی شبیه نمازخانه‌های خودمان، محیطی آرام که اتفاقاً چند دانشجو هم مشغول مناجات با پروردگار خویش بودند، بر دیوارهای دانشگاه تابلوهای مدرنی مشاهده می‌شد، البته استادی که همراه ما بود راجع به این تابلوها که سبکی متفاوت داشت توضیحاتی ارائه می‌کرد، کلاً فلورانس دانشگاهش هم متفاوت بود حتی دانشکده الهیات آن نیز به سبک امروزی تزئین شده بود. در این دانشگاه با دانشجویی مصری آشنا شدم، او می‌گفت که به اینجا آمده تا دوره کشیشی ببیند، دوره‌ای که سه سال به طول می‌انجامد و بعد از آن دانشجو به عنوان دستیار کشیش برای انجام وظایف تبشیری به مصر برگردد. خیلی جالب بود، در یک دوره کوتاه اصول آموزه‌ها، تعالیم، مواعظ و آیین‌های مسیحی را می‌آموختند و بعد کار خود را شروع می‌کردند. چیزی شبیه دوره سفیران هدایت خودمان در حوزه علمیه که پنج سال به طول می‌انجامد. بعد از بازدید از دانشگاه به شهر برگشتیم. حوالی ظهر بود. یک رستوران ایرانی، غذا هم ماکارونی و پاستا، نماز راه همانجا خواندیم، بعد هم گشتی در خیابان‌ها زدیم بعد از ظهر هم می‌خواستیم از دو کلیسای مهم این شهر بازدید کنیم، البته این برنامه یک ویژگی دارد، آنهم همراهی پروفسور پی‌یاژه با گروه و توضیحات بسیار مفید درباره جایگاه هنر مسیحی در معماری کلیساها؛ به گمانم این برنامه برای بچه‌های گروه فلسفه هنر خیلی جذاب بود. البته به ما هم خیلی خوش گذشت. بعد از بازدیدها هم سوار بر اتوبوس به سمت میلان حرکت کردیم.


90/4/15
7:57 عصر

سفرنامه اروپا (بخش پنجم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

 ایتالیا (رم - واتیکان)

1

پرواز از پاریس به رم، ساعت 18 چهارشنبه، نهم فوریه 2011 به زمین نشست و گروه پس از استقبال یکی از مسئولین سفرت ایران در واتیکان، به هتل محل استقرار عزیمت کرد. صبح روز پنجشنبه، همایش از قم تا رم با حضور اعضای سفر و مسئولین و تعدادی از اعضای سازمان احسان سیاسی کلیسا در یکی از ساختمان‌های شورای پاپی واتیکان برگزار شد. این همایش که با سخنرانی ریاست جامعه المصطفی العالمیه ، سفیر ایران در واتیکان، یکی از اساتید حاضر در گروه اعزامی دانشگاه ادیان و مسئولین واتیکان پی گرفته شد، از سوی رسانه‌های ایران و ایتالیا، تحت پوشش خبری قرار گرفت..

حضور در سه کارگاه علمی در دانشگاه گریگوریان – به عنوان مهمترین مرکز آموزش عالی واتیکان -  آشنایی با فعالیت‌های دانشگاه مهم پاپی سالزیانا، بازدید از کلیسای تاریخی سانتا ماریا، حضور در کشور – واتیکان – و بازدید از موزه، کلیسای بزرگ سنت پیتر و نمازخانه سنت سیستین در محوطه واتیکان از دیگر برنامه‌های این بخش از سفر بود.

روزهای پایانی حضور در رم با بازدید از دانشگاه پاپی الاهیات لاتران، شرکت در مهمانی شام سفرای کشورهای جهان در واتیکان که به همت سفارت ایران در واتیکان ترتیب داده شده بود و برگزاری جلسه بررسی راه‌های گسترش همکاری‌های بین دانشگاهی با جناب آقای حسینی – سفیر ایران در ایتالیا- و حجت الاسلام ناصری – سفیر ایران در واتیکان – پی گرفته شد.

2

حالا دیگر همه به دنبال هم حرکت می‌‌کنیم، عادت کردیم منظم‌ باشیم، همینطور از کنار دیوارهای بلند و جویباری از انسان‌های منتظر کنار دیوار به پیش می‌رویم. مقابل در می‌رسیم. خانم ترکیانی به داخل می‌رود و ما منتظر کنار در می‌ایستیم؛ اینجا موزه واتیکان است و شاید حدود پنج‌هزار نفر در صف ایستاده‌ و منتظرند تا نوبت ورود ایشان برسد، اما ما که میهمانان ویژه سفیر ایران در واتیکان هستیم در صف نمی‌ایستیم. فقط نامه‌ای از سفارت گرفتیم و حتی بدون پرداخت پول وارد می‌شویم. یکی از مأموران موزه به ما خوش‌آمد می‌گوید و ما را به داخل موزه راهنمایی می‌کند، ابتدا به سالنی می‌رویم و نقشه موزه و شهر واتیکان را برای ما توضیح می‌دهد، سپس از آنجا به حیاطی موسوم به حیاط درخت کاج می‌رویم، در آنجا تابلوهایی وجود دارد که مشتمل بر نقاشی‌های منقش بر دیوارهای موزه است، این موزه مشتمل بر چند تالار و یک کلیسای خصوصی یا به اصطلاح نمازخانه به نام سیستین است. سقف این کلیسا که معمولاً پاپ در آن مشغول عبادت می‌شود منقش به نقاشی‌های میکلانژ است. مأمور موزه پس از اینکه کمی ما را راهنمایی می‌کند، از ما عذرخواهی می‌کند و می‌رود. ما می‌مانیم و مجسمه‌های سنگی، دیوارهای منقش و زیبایی‌های خارق‌العاده این موزه و اما ای کاش زمان کافی بود و راهنمایی حاذق تا رمزگشایی کند از  سر این‌همه زیبایی‌های سر به مهر. به هر حال تالارها را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذاریم تا به کلیسای یا نمازخانه سیستین می‌رسیم، کلیسایی با 21 متر ارتفاع 14 متر عرض و نمی‌دانم چقدر طول. سقف کلیسا و دیوارهای آن منقش به شاهکارهای میکلانژ است. و تو چه می‌دانی که میکلانژ کیست؟ مأمور موزه قبلاً برای ما توضیح داده بود که شش تابلو نمایانگر آفرینش نور و ظلمت، آفرینش خورشید و ماه، آفرینش انسان و دمیدن روح  در جسم او، و هبوط انسان از جنت است. تابلوهای دیگری از روز داوری و بهشتیان و جهنمیان هم در این تابلوها به چشم می‌خورد. کمی توقف در این کلیسا و باز هم عبور با حسرت ندانستن. به هر طریقی که بود موزه را به پایان بردیم و به انتها رسیدیم. حالا به سمت هتل حرکت می‌کنیم.

3

در خیابان‌ها که راه می‌روی احساس می‌کنی که به چندین قرن قبل بازگشته‌ای، سنگ‌فرش خیابان‌ها، نمای ساختمان‌ها، همه و همه حکایت از تاریخی بس طولانی دارند که بر این سرزمین گذشته و تو چه می‌دانی که چه کسانی بر این سنگفرش‌ها گام نهاده‌اند و این دیوارها چه خاطراتی از آنان در دل سپرده‌اند. حال کم کم به ساختمان عظیم دایره‌ای شکلی می‌رسی که تو را یاد امپراطوران رم می‌اندازد، همین‌طور که پیش می‌روی به سربازی و یا شاید هم فرماندهی رومی بر می‌خوری، او آماده است تا با تو عکسی یادگاری بگیرد تا هروقت در آن بنگری تو را به یاد حضورت در مقر امپراطور بیاندازد. اما تو از این کار امتناع می‌کنی، زیرا باید برای این لطف آن رومی هزینه‌ای گزاف بپردازی. گروه همچنان به پیش می‌رود و همه مشغول عکس گرفتن و شادی کردن. آدمیان گویا برای تفریح به این مکان آمده‌اند و هیچ کس به تاریخ و عبرتهای آن نمی‌اندیشد، همه مشغول اکنون خویشند و در تغافل و تو نیز چون ایشان می‌شوی و شادی کنان و خندان در پی دوستان خویش به عکس‌نگاری از این ساختمان باشکوه می‌پردازی.

از کنار ساختمان کولسئو می‌گذری و به سوی کلیسای جیوانی می‌‌روی، در کلیسا روی صندلی مقابل محراب می‌نشینی و سر در جیب تفکر فرو می‌بری، شاید می‌خواهی با خدای خود راز و نیاز کنی، اما غریبی و نمی‌دانی چه باید بکنی، بنابراین همانجا می‌نشینی و فقط سکوت می‌کنی، دوستان تو در حرکتند و می‌خواهند بروند و تو نیز ناگزیر بر می‌خیزی و حرکت می‌کنی.

4

اینجا میدان اسپانیا است، فوجی از انسان‌ها روی پله‌هایی که رو به بالا می‌رود نشسته‌اند، زوج و زوج نشسته‌اند و شاید عاشقانه در آغوش هم‌اند و البته شاید هم وانمود می‌کنند و تو سرگردان و حیران در بین اینان. کسی در آغوش نداری و تنها نشسته‌ای و نظاره می‌کنی این عشق‌های زمینی را. اما نه تو تنها نیستی، خدا کنار تو نشسته و اگر با چشم دل نظاره کنی، می‌بینی که چگونه با تو معاشقه می‌کند. غلامی و شیرازی و نعیم آبادی هم کنار تواند و آنان نیز ناظر عشقبازی‌های این جماعت. من نمی‌دانم چه بگویم از تغافل ایشان که من خود غافل‌ترم و چه لازم که بگویم سخنی که خود از آن پند نگیرم.

5

 اینجا چشمه آرزوهاست، می‌گویند اگر نگاهت رو به آسمان باشد و آرزویی در دل خود حاضر کنی و آنگاه سکه‌ای را از روی سر به سمت عقب و به درون چشمه آرزوها پرتاب کنی آرزویت برآورده می‌شود و این دقیقاً کاری بود که من انجام دادم. آری اینجا چشمه آرزوهاست. خیل آرزومندان دور چشمه گرد آمده‌اند و می‌خندند و عکس می‌گیرند، اما گویا هیچ کس آرزویی در دل ندارد یا اینکه باور ندارد که اینجا ملکی هست که آرزوهای تو را می‌شنود و به اذن خدا پاسخ می‌گوید. من باور دارم. لبه حوض می‌نشینم، سکه‌ای از جیب خود در می‌آورم، آرزو می‌کنم و سکه را به پشت سر خود و درون چشمه پرتاب می‌کنم؛ حال در دل می‌گویم، آمین.


90/3/22
9:10 عصر

سفرنامه اروپا (بخش چهارم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

پاریس

1

مواجهه اول ما با فرانسه خیلی جالب نبود، از قطار که پیاده شدیم، از سالن‌های مختلف گذشتیم تا به در خروجی سالن رسیدیم، تعدادی تاکسی جلوی در منتظر مسافر بودن، بچه‌ها رو تقسیم‌بندی کردیم و سوار تاکسی شدیم، مسافت طولانی‌ای رو طی کردیم، خیابان‌ها خیلی قشنگ نبود، شلوغ بود، دیوار‌های بتنی و بی‌روح، هوا هم کمی آلوده به نظر می‌رسید، بوی دود رو استشمام می‌کردیم، می‌دونید بعد از او محیط منظم آلمان، اون هوای لطیف و خیابان‌های تمیز، حالا یهو وارد یه شهری شدیم که قابل مقایسه با هامبورگ و برلین و حتی پادربورن نبود، شهرهای آلمان کلاً خلوت‌تر بود، هوا هم پاکیزه‌تر بود، احساس می‌کردی در و دیوار روح دارن و باهات حرف میزنن ولی پاریس کلاً یه مدل دیگه بود، اون لحظه نمی‌فهمیدم چرا به پاریس لقب عروس اروپا رو دادن، تازه بعد از اینکه به هتل رسیدیم سر قیمت تاکسی هم با راننده دعوامون شد، هتل هم به تمیزی هتل‌های آلمان نبود، کلاً شب اول حالمون گرفته شد ولی هنوز برای قضاوت کردن زود بود، باید صبر می‌کردیم تا فرداهای دیگر، آخه قرار بود چهار روز تو پاریس بمونیم.

2

روز اول یک‌شنبه اول ماه بود و طبق یه رسم قدیمی تو فرانسه یک‌شنبه‌های اول ماه بازدید از موزه لور آزاد و رایگان بود. ما هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم موزه لوور من تو محوطه صحن علنی موزه رفتم ولی از موزه بازدید نکردم، چون پام خیلی درد می‌کرد و واقعاً دیگه نمی‌تونستم راه برم، بنابراین با آقای انصاری‌پور و خواهرزاده‌شون رفتیم بیمارستان. اما خب اینهم لطفی داشت، لااقل یکی از بیمارستان‌های اروپا رو هم دیدیم. اول که وارد شدم تو بخش پذیرش پاسپورت منو گرفتن و مشخصات منو وارد کردن،‌ بیمه آکسا هم که اصلا نمی‌دونستن چیه،‌ خیلی نگران هزینه بودم ولی چاره‌ای نبود. یه چیزی بیش از یک ساعت معطل شدم تا اینکه منو صدا کردن،‌ یه خانم نسبتاً محترم تویه اتاق معاینه منتظر من بود،‌ وارد شدم و یه سوالاتی در مورد مشکل من پرسید و من هم جواب دادم. بعد یه معاینات مقدماتی انجام داد و توضیح داد باید صبر کنم تا دکتر متخصص بیاد. باز اومدم تو سالن انتظار و حدود یک ساعت و نیم دیگه معطل شدم تا دوباره منو صدا کردن رفتم تو یه اتاق دیگه و منتظر شدم،‌ شاید حدود نیم ساعت هر از چند گاهی تخت حمل بیمار با یه پرستار از مقابل اتاقم رد می‌شد و من همین‌طور منتظر بودم، همینطور منتظر بودم که یه متخصص خانم دیگه وارد بشه که از شانس من ایندفعه آقا بود. جناب دکتر هم کف پای من رو معاینه کرد،‌ دائماً برای کارآموزی که خوشبختانه خانم بود توضیح می‌داد ستون فقراتم رو هم معاینه کرد دائما،‌ از حالات من در حین معاینه می‌پرسید و من هم براش توصیف می‌کردم. در نهایت ایشون توضیح دادن که یه اشکالی در چینش استخوان‌های کف پای من هست که در این سفر به دلیل فشار زیادی که در اثر پیاده‌روی زیاد به کف پای من آمده دردمند شده و حتی به ستون فقراتم هم آسیب می‌رسونه. ایشون پیشنهاد داد که به محض رسیدن به ایران یه ام آر آی از پام بگیرم و احتمالاً باید یک نوع کفی خاص تو کفشم بندازم تا این ایراد برطرف بشه و به کف پام دیگه فشار نیاد. البته گفت فعلا با قرص‌های مسکن و آرام‌بخش و استراحت بیشتر می‌تونم به سفر ادامه بدم. بعد از اون یه نسخه برام نوشت و برام آرزوی سلامتی کرد و رفت. گفت لازم نیست پولی بپردازم. من هم خوشحال از این که نباید پول بدم آمدم بیرون. به توصیه پزشک روز دوم اصلا از هتل بیرون نیامدم و صعود بر برج ایفل و عروج به دهکده نوفل و شاتو رو از دست دادم. اما به سلامتی می‌ارزید. دو نکته: اول اینکه بیمارستان تمیز بود ولی نه خیلی تمیزتر از بیمارستان‌های ما، دوم اینکه معطلی هم داشت درست مثل بیمارستان‌های ما سوم اینکه من فکر می‌کنم این سوسول بازیها مال تو فیلماست مثل پرستاران و غیره ولی واقعیت کمی متفاوته، چهارم اینکه یه خوبی‌هایی هم داشت مثل اینکه از من که یه توریست بودم با اینکه بیمه من هم اصلا معتبر نبود ولی در سفر که ممکنه به پول نیاز داشته باشم پول نگرفتن گرچه بعد از مراجعت به ایران یه فاکتور 82 یورویی از آن بیمارستان به آدرس خانه من آمد که نوشته بود باید این مبلغ رو به حساب بیمارستان در فرانسه واریز کنم، اینجا بود که آه از نهادم بلند شد. پنجم اینکه تجربه خیلی خوبی بود.

3  

روز سه شنبه ساعت 15:00 به مدرسه مطالعات عالی جامعه‌شناسی دینی رسیدیم. در این دانشگاه با جناب آقای دکتر فرهاد خسرو خاور استاد این مدرسه ملاقات کردیم. آقای محسن، و هشام هم در این جلسه بودند. آقای دکتر فرشتیان نیز راهنمای ما بودند. موضوع بحث اسلام در اروپا انتخاب شده است. آقای خسرو خاور می‌گفت: حدود 15 میلیون مسلمان در اروپا وجود دارد. برخلاف آمریکا غالب مسلمانان اروپا از طبقه کارگر و متوسط به پایین هستند. اگر بخواهیم فشارها از طبقه مسلمان در اروپا کم شود در کشورهای اسلامی باید با تساهل بیشتری با اقلیت‌های غیر مسلمان برخورد کرد. به عنوان مثال ما باید نگاهمان را نسبت به بی‌حجابی یا افراد بی‌حجاب عوض کنیم. باید نگاهمان را به غرب و اروپا عوض کنیم و به یک انسان غیر مسلمان به عنوان یک انسان که دارای حقوق و آزادی است نگاه کرد. متأسفانه به دلیل محدودیت‌هایی که در کشورهایی مثل عربستان سعودی و ایران وجود دارد به خصوص محدودیت‌هایی که در مورد مسئله حجاب در ایران وجود دارد غربی‌ها هم نگاه متقابلی نسبت به مسلمانان دارند و گروه‌هایی وجود دارند که فشار زیادی به مسلمانان ساکن اروپا می‌آورند، بنابراین مسلمانان برای زندگی در اروپا یا باید دست از اسلام بردارند و یا اروپا را ترک کنند. آنان حجاب را تحمل نمی‌کنند، زیرا ما هم آزادی‌های آنان را محدود کرده‌ایم و به یک غیر مسلمانان اجازه نمی‌دهیم که مطابق با فرهنگ خود زندگی کند. بخش دوم صحبت‌های فرهاد در مورد تحولات منطقه و موضع اروپا نسبت به این تحولات بود. به عنوان مثال در مورد مصر فرهاد معتقد بود که اروپا دو موضع دارد. اول اینکه می‌ترسند، زیرا می‌ترسند اینها تبدیل به یک الگوی اسلامی بشوند. اما موضع دوم اینکه از این تحولات استقبال می‌کنند. جوامع مدنی در اروپا به دنبال دنیای آرمانی هستند که در آن همه از آزادی‌های مدنی برخوردار باشند.

اینها خلاصه‌‌ای جسته و گریخته از صحبت‌های دکتر خسروخاور راجع به موضوع جلسه بود. بعد از جلسه هم به جای اینکه اونا ما رو مهمون کنن، ما اونارو به صرف یه قهوه تو حیاط دانشگاه مهمون کردیم، این هم در نوع خودش جالب بود.

4

یه بخش به یاد ماندنی این سفر برای بعضی از بچه‌ها بازدید از دهکده نوفل‌وشاتو محل اقامت امام خمینی (ره) بود. تعدادی از بچه‌ها تو مراسمی که به مناسبت دهه فجر توسط سفارت ایران در محل اقامت امام برگزار می‌شد شرکت کردند و از نزدیک عطر حضور امام رو حس کردند. ای امام عزیز یادت را همیشه گرامی می‌داریم. البته ما تو این چهار روزی که پاریس بودیم. جاهای دیگری هم رفتیم، مثلاً خیابان شانزه‌لیزه معروف. ولی نکته جالبش این بود خیلی از آنچه ما تصور می‌کردیم معمولی‌تر بود. یه خیابان کاملاً معمولی که یک‌ طرف آن پیاده رویی با درختانی بود و طرف دیگر هم مغازه‌ها و بعضاً پاساژهایی که اجناس مارک می‌فروختند. انتهای خیابان یک فضای سبز یا باغ زیبا با یک استخر معمولی بود. یه چرخ و فلک هم بود که می‌شد با حدود ده یورو سوار شد و ازون بلا خیابان شانزه لیزه رو سیاحت کرد. یک سازه به صورت علم که علائم عجیب و غریبی هم روی آن بود وجود داشت سازه خیلی بلند و باریکی بود که می‌گفتند این نشان شیطان‌پرست‌هاست. جالب بود که اونجا همه اجازه دارن حرف بزنن این سازه یا علامت دقیقاً مقابل کلیسای بزرگی بود که انتهای خیابانی که به خیابان شانزه لیزه منتهی می‌شد قرار داشت، شاید این به گونه‌ای واکنشی باشه در مقابل دوران سیاه قرون وسطی که همه چیز در کلیسا خلاصه می‌شد و هر صدایی غیر از صدای کلیسا در نطفه خفه می‌شد. امیدوارم این اتفاق در مورد اسلام رخ نده و نهادهای دینی ما آنقدر فضا رو در مقابل صداهای دیگه نبندند که روزی این صد شکسته بشه و ... .

غیر از شانزه لیزه من به کاخ ورسای هم رفتم، البته ساختمان کاخ به دلیل تعمیرات‌ بسته بود و ما فقط تونستیم از محوطه باغ بسیار زیبای کاخ دیدن کنیم، یه قهوه مارک هم تو باغ ورسای خوردیم که واقعاً چسبید. توصیه می‌کنم حتما از این باغ و کاخ دیدن کنید. قهوه هم بخورین، چون واقعاً روحیه و انرژی به آدم می‌ده.  


90/2/19
10:33 صبح

سفرنامه اروپا (بخش سوم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

 

پادربورن

جمعه ظهر بعد از اینکه با همکاری سفارت ایران دوری در شهر برلین زدیم و مناطق دیدنی و تاریخی این شهر را از نزدیک دیدم به ایستگاه قطار مرکزی برلین رفتیم و به سمت پادربورن حرکت کردیم. در پادربورن خانم محققی که خود دستی در تحقیق و پژوهش دارد منتظر ماست. از حالا به این فکر می‌کنم که ایشان چگونه از ما استقبال خواهد کرد. در شهر پادربورن فقط یک روز اقامت خواهیم داشت و یک نشست علمی در مورد ارتباط خدا و انسان در قرآن و عهدین در دانشگاه پادربورن برگزار خواهیم کرد. در این جلسه نیز یکی از اساتید ما و دانشگاه پادربورن به ارائه مقاله خواهند پرداخت. ما در مسیر یک بار در شهر هانوفر قطار عوض کردیم و البته بدلیل اینکه قطار بعدی حدود یک ساعت و نیم بعد به سمت پادر بورن حرکت می‌کرد فرصتی پیدا کردیم تا نمازمان رو در مسجد ترک‌های اهل سنت بخونیم و کمی هم در خیابان‌های هانوفر قدم بزنیم. اما این یک ساعت و نیم خیلی سریع گذشت و ما دوباره سوار بر اسب آهنی به سمت پادربورن به راه افتادیم. هوا دیگه تاریک شده بود که قطار به پادر بورن رسید. طبق برنامه خانم محققی و یکی از همکاران دانشگاه پادربورن در ایستگاه منتظر بودند و همان‌طور که انتظار داشتیم با استقبال گرم اما با طعمی دیگر مواجه شدیم. پس از سلام و احوالپرسی بلافاصله به محل اقامت‌مان که یک مهمانسرا متعلق به راهبه‌های کلیسا بود رفتیم یک مهمانسرا با فضایی کاملاً متفاوت و دلنشین. انگاره‌های مسیحی از قبیل تمثال حضرت مریم (س) حضرت عیسی (ع) و همچنین صلیب مسیحی و مجسمه‌های گوناگون که در سنت مسیحی هر کدام دنیایی حرف و داستان دارن در راهروها و اتاق‌های این مهمانسرا نگاه‌هایمان را می‌دزدید. مهماندار ما که خود یک راهبه مسیحی سالخورده بود با نگاه مهربان خودش همه رو به سمت خود جذب کرد و دقایقی دوستان مشغول گفت‌وگو با ایشان بودند، اما ما فرصت زیادی نداشتیم،‌ بنابراین به محض دریافت اتاق آماده حرکت به سمت دانشکده اسلام شناسی دانشگاه پادربورن شدیم. آن‌شب ما در یک ضیافت شام با میزبان‌های خود آشنا شدیم و روز بعد هم نشستی علمی با آنها داشتیم و بعد از صرف نهار به همراه میزبانمان آقای پروفسور فون اشتوش عازم شهر کلن شدیم. پروفسور در کلن از ما جدا شد و ما مسیر را به سمت پاریس ادامه دادیم. این روزها من حال خوشی نداشتم و زیاد متوجه اطرافم نبودم اما باز هم گاهی صحنه‌های جدید و جالبی توجه من رو به خودش جلب می‌کرد. زیباترین توشه‌ای که در این یک روز اندوختم با شما به اشتراک می‌گذارم: در دانشگاه پادربورن و در همنشینی با استاد و شاگردانش من مشاهده کردم که دانشجویان چقدر استاد خود را دوست دارند و چه صمیمی و مهربان همدیگر را صدا می‌کنند؛ برای اولین بار بود، دیدم دانشجویی را که استادش را به نام کوچک صدا می‌زند و دیدم استادی را چه مهربان در چشمان شاگردش می‌نگریست. برای اولین بار دیدم چه راحت کنار هم می‌نشینند با هم حرف می‌زنند، می‌خندند، غذا می‌خورند و در یک کلام زندگی می‌کنند و شاید به همین دلیل بود که من جرأت کردم و برای اولین بار استادم را با نام کوچکش خواندم و او به عقب برگشت و با تعجب به دنبال منبع صدا می‌گشت و وقتی مرا یافت به من گفت: چه خوب کردی، سالها بود که دلم برای خودم تنگ شده بود... "دوستت دارم مهراب" و این آخرین جمله من بود با استادم در آن لحظه فراموش ناشدنی!گل تقدیم شما


90/2/7
1:38 عصر

سفرنامه اروپا (بخش دوم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

 

برلین

 ساعت ده و نیم بود که به ایستگاه مرکزی قطارهای برلین رسیدیم. از قطار که پیاده شدیم، آقای دکتر قریشی که از ایرانیان مقیم آلمان هست به استقبال ما آمد. لبخند زیبایی که بر لب داشت این جسارت را به بچه‌های گروه می‌داد تا از همان ابتدای آشنایی مثل یک دوست صمیمی یا شاید هم قدیمی با ایشان حرف بزنند. بلافاصله از ایستگاه قطار به سمت هتل حرکت کردیم. برنامه ما در برلین خیلی فشرده بود. به محض ورود به هتل با نماینده سفارت ایران در آلمان مواجه شدیم. آخه سفیر ایران آقای شیخ عطار که از سفر ما با خبر شده بود در سفارت منتظر ما بود و نماینده‌شان را فرستاده بود تا ما را به دیدار ایشان ببرند. اما به دلیل فشرده بودن برنامه همگی نمی‌توانستیم به ملاقاتشون برویم بنابراین پنج نفر از اساتید و دانشجویان همسفر را انتخاب کردیم و آنها همراه نماینده سفارت به نمایندگی از جمع ما به دیدار جناب سفیر رفتند.‌ گروه دیگری که در هتل ماندند، پس از تحویل گرفتن اتاق‌ها آماده شدند تا اولین برنامه خودمان را در برلین که بازدید از جزیره موزه و موزه پرگامون بود آغاز کنیم. بعدها از دوستان همسفرمون شنیدیم که آقای شیخ عطار از حضور ما در برلین خیلی خوشحال بودن و اینگونه سفرهای علمی را در توسعه روابط ایران و آلمان خیلی موثر می دونن. آقای شیخ عطار اعلام آمادگی کردن از این پس برای برگزاری اینگونه سفرها و انعقاد تفاهم‌نامه‌های بین دانشگاهی با ما همکاری کنن و حتی یک نفر را مسئول پیگیری این امور در آلمان کنن. شاید این یکی از مهمترین دستاوردهای عملی این سفر برای دانشگاه و دانشجویان بود.

   اما در ادامه سفر در برلین ما از دانشکده الهیات کاتولیک،‌ دانشکده عرب‌شناسی، دانشکده یهودشناسی در دانشگاه اف یو که چهارمین دانشگاه مهم آلمان هست بازدید کردیم. بازدید از پژوهشکده مطالعات قرآنی، کلیسای سریانی، و سرانجام شهر تاریخی برلین و مراکز خرید آن از دیگر برنامه‌های ما در برلین بود. ما در پرتو این دیدارها ضمن معرفی دانشگاه ادیان و مذاهب به اساتید و دانشجویان این دانشکده‌ها و مراکز علمی و مذهبی سعی می‌کردیم با فضای علمی و شیوه مطالعه و تحقیق در حوزه‌های مختلف آشنا بشویم. در این دانشکده‌ها آموختیم که روش‌شناسی در مطالعات ادیان بسیار مهم است. در این دانشکده‌ها ما مشاهده کردیم که امکانات زیادی آنگونه که ما قبلاً از فضای دانشگاهی اروپا تصور می‌کردیم در اختیار محققان نبود بلکه آنچه موجب پیشرفت و حرکت رو به جلو در این دانشگاه‌ها بوده است، علاقه به پژوهش، هدف‌گذاری و برنامه ریزی درست، مدیریت عالی و تحقیقات هدفمند و روشمند است. البته وقتی این مسیر درست طی شود امکانات را هم به دنبال خواهد داشت.

یکی از نقاط عطف سفر ما در برلین سفر به پتسدام - شهرکی در نزدیکی شهر برلین و شرکت در نشست علمی در دانشگاه پتسدام بود؛ نشستی که شاید از حدود دو ماه قبل با پیگیری‌های دوستان همسفر در ایران هماهنگ شده بود. در دانشگاه پتسدام نیز همانند دیگر دانشگاه‌ها مسئولان دانشگاه مقابل در ورودی منتظر ما بودند. در این نشست قرار بود یکی از اساتید و دانشجویان ما و یکی از اساتید و دانشجویان دانشگاه پتسدام در مورد مسائل و موضوعات مرتبط با اسلام و مسیحیت ایراد سخن کنند. بعد از نشست علمی جلسه‌ای با موضوع بررسی امکان انعقاد تفاهم‌نامه‌ بین دو دانشگاه ادیان و مذاهب قم و دانشگاه پتسدام برگزار شد که این جلسه هم می‌تواند از دستاوردهای ارزنده این سفر برای دانشگاه‌های دو طرف و اساتید و دانشجویان آنها باشد. آنروز نهار را مهمان پتسدامیان بودیم و چه لذت‌بخش بود نشستن در کنار دانشجویان میزبان و صرف غذا و گاهی گپ و گفتی و تبادل اندیشه‌ای.

البته در حاشیه این برنامه‌های کاملاً رسمی و فشرده حضور در کنار شیعیان مرکز اسلامی برلین و شرکت در مراسم شام شهادت پیامبر گرامی اسلام (ص) و حضرت رضا (ع) و گاهی گریستن نه بر مصائب ایشان که بر فراق و دوری از راه و اندیشه ایشان نیرویی تازه در کالبد دوستان می‌دمید و به یاد ما می‌آورد گنجینه عظیم علم و دانشی که بی‌صدا از کنار آن می‌گذریم.


   1   2      >