پاریس
1
مواجهه اول ما با فرانسه خیلی جالب نبود، از قطار که پیاده شدیم، از سالنهای مختلف گذشتیم تا به در خروجی سالن رسیدیم، تعدادی تاکسی جلوی در منتظر مسافر بودن، بچهها رو تقسیمبندی کردیم و سوار تاکسی شدیم، مسافت طولانیای رو طی کردیم، خیابانها خیلی قشنگ نبود، شلوغ بود، دیوارهای بتنی و بیروح، هوا هم کمی آلوده به نظر میرسید، بوی دود رو استشمام میکردیم، میدونید بعد از او محیط منظم آلمان، اون هوای لطیف و خیابانهای تمیز، حالا یهو وارد یه شهری شدیم که قابل مقایسه با هامبورگ و برلین و حتی پادربورن نبود، شهرهای آلمان کلاً خلوتتر بود، هوا هم پاکیزهتر بود، احساس میکردی در و دیوار روح دارن و باهات حرف میزنن ولی پاریس کلاً یه مدل دیگه بود، اون لحظه نمیفهمیدم چرا به پاریس لقب عروس اروپا رو دادن، تازه بعد از اینکه به هتل رسیدیم سر قیمت تاکسی هم با راننده دعوامون شد، هتل هم به تمیزی هتلهای آلمان نبود، کلاً شب اول حالمون گرفته شد ولی هنوز برای قضاوت کردن زود بود، باید صبر میکردیم تا فرداهای دیگر، آخه قرار بود چهار روز تو پاریس بمونیم.
2
روز اول یکشنبه اول ماه بود و طبق یه رسم قدیمی تو فرانسه یکشنبههای اول ماه بازدید از موزه لور آزاد و رایگان بود. ما هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم موزه لوور من تو محوطه صحن علنی موزه رفتم ولی از موزه بازدید نکردم، چون پام خیلی درد میکرد و واقعاً دیگه نمیتونستم راه برم، بنابراین با آقای انصاریپور و خواهرزادهشون رفتیم بیمارستان. اما خب اینهم لطفی داشت، لااقل یکی از بیمارستانهای اروپا رو هم دیدیم. اول که وارد شدم تو بخش پذیرش پاسپورت منو گرفتن و مشخصات منو وارد کردن، بیمه آکسا هم که اصلا نمیدونستن چیه، خیلی نگران هزینه بودم ولی چارهای نبود. یه چیزی بیش از یک ساعت معطل شدم تا اینکه منو صدا کردن، یه خانم نسبتاً محترم تویه اتاق معاینه منتظر من بود، وارد شدم و یه سوالاتی در مورد مشکل من پرسید و من هم جواب دادم. بعد یه معاینات مقدماتی انجام داد و توضیح داد باید صبر کنم تا دکتر متخصص بیاد. باز اومدم تو سالن انتظار و حدود یک ساعت و نیم دیگه معطل شدم تا دوباره منو صدا کردن رفتم تو یه اتاق دیگه و منتظر شدم، شاید حدود نیم ساعت هر از چند گاهی تخت حمل بیمار با یه پرستار از مقابل اتاقم رد میشد و من همینطور منتظر بودم، همینطور منتظر بودم که یه متخصص خانم دیگه وارد بشه که از شانس من ایندفعه آقا بود. جناب دکتر هم کف پای من رو معاینه کرد، دائماً برای کارآموزی که خوشبختانه خانم بود توضیح میداد ستون فقراتم رو هم معاینه کرد دائما، از حالات من در حین معاینه میپرسید و من هم براش توصیف میکردم. در نهایت ایشون توضیح دادن که یه اشکالی در چینش استخوانهای کف پای من هست که در این سفر به دلیل فشار زیادی که در اثر پیادهروی زیاد به کف پای من آمده دردمند شده و حتی به ستون فقراتم هم آسیب میرسونه. ایشون پیشنهاد داد که به محض رسیدن به ایران یه ام آر آی از پام بگیرم و احتمالاً باید یک نوع کفی خاص تو کفشم بندازم تا این ایراد برطرف بشه و به کف پام دیگه فشار نیاد. البته گفت فعلا با قرصهای مسکن و آرامبخش و استراحت بیشتر میتونم به سفر ادامه بدم. بعد از اون یه نسخه برام نوشت و برام آرزوی سلامتی کرد و رفت. گفت لازم نیست پولی بپردازم. من هم خوشحال از این که نباید پول بدم آمدم بیرون. به توصیه پزشک روز دوم اصلا از هتل بیرون نیامدم و صعود بر برج ایفل و عروج به دهکده نوفل و شاتو رو از دست دادم. اما به سلامتی میارزید. دو نکته: اول اینکه بیمارستان تمیز بود ولی نه خیلی تمیزتر از بیمارستانهای ما، دوم اینکه معطلی هم داشت درست مثل بیمارستانهای ما سوم اینکه من فکر میکنم این سوسول بازیها مال تو فیلماست مثل پرستاران و غیره ولی واقعیت کمی متفاوته، چهارم اینکه یه خوبیهایی هم داشت مثل اینکه از من که یه توریست بودم با اینکه بیمه من هم اصلا معتبر نبود ولی در سفر که ممکنه به پول نیاز داشته باشم پول نگرفتن گرچه بعد از مراجعت به ایران یه فاکتور 82 یورویی از آن بیمارستان به آدرس خانه من آمد که نوشته بود باید این مبلغ رو به حساب بیمارستان در فرانسه واریز کنم، اینجا بود که آه از نهادم بلند شد. پنجم اینکه تجربه خیلی خوبی بود.
3
روز سه شنبه ساعت 15:00 به مدرسه مطالعات عالی جامعهشناسی دینی رسیدیم. در این دانشگاه با جناب آقای دکتر فرهاد خسرو خاور استاد این مدرسه ملاقات کردیم. آقای محسن، و هشام هم در این جلسه بودند. آقای دکتر فرشتیان نیز راهنمای ما بودند. موضوع بحث اسلام در اروپا انتخاب شده است. آقای خسرو خاور میگفت: حدود 15 میلیون مسلمان در اروپا وجود دارد. برخلاف آمریکا غالب مسلمانان اروپا از طبقه کارگر و متوسط به پایین هستند. اگر بخواهیم فشارها از طبقه مسلمان در اروپا کم شود در کشورهای اسلامی باید با تساهل بیشتری با اقلیتهای غیر مسلمان برخورد کرد. به عنوان مثال ما باید نگاهمان را نسبت به بیحجابی یا افراد بیحجاب عوض کنیم. باید نگاهمان را به غرب و اروپا عوض کنیم و به یک انسان غیر مسلمان به عنوان یک انسان که دارای حقوق و آزادی است نگاه کرد. متأسفانه به دلیل محدودیتهایی که در کشورهایی مثل عربستان سعودی و ایران وجود دارد به خصوص محدودیتهایی که در مورد مسئله حجاب در ایران وجود دارد غربیها هم نگاه متقابلی نسبت به مسلمانان دارند و گروههایی وجود دارند که فشار زیادی به مسلمانان ساکن اروپا میآورند، بنابراین مسلمانان برای زندگی در اروپا یا باید دست از اسلام بردارند و یا اروپا را ترک کنند. آنان حجاب را تحمل نمیکنند، زیرا ما هم آزادیهای آنان را محدود کردهایم و به یک غیر مسلمانان اجازه نمیدهیم که مطابق با فرهنگ خود زندگی کند. بخش دوم صحبتهای فرهاد در مورد تحولات منطقه و موضع اروپا نسبت به این تحولات بود. به عنوان مثال در مورد مصر فرهاد معتقد بود که اروپا دو موضع دارد. اول اینکه میترسند، زیرا میترسند اینها تبدیل به یک الگوی اسلامی بشوند. اما موضع دوم اینکه از این تحولات استقبال میکنند. جوامع مدنی در اروپا به دنبال دنیای آرمانی هستند که در آن همه از آزادیهای مدنی برخوردار باشند.
اینها خلاصهای جسته و گریخته از صحبتهای دکتر خسروخاور راجع به موضوع جلسه بود. بعد از جلسه هم به جای اینکه اونا ما رو مهمون کنن، ما اونارو به صرف یه قهوه تو حیاط دانشگاه مهمون کردیم، این هم در نوع خودش جالب بود.
4
یه بخش به یاد ماندنی این سفر برای بعضی از بچهها بازدید از دهکده نوفلوشاتو محل اقامت امام خمینی (ره) بود. تعدادی از بچهها تو مراسمی که به مناسبت دهه فجر توسط سفارت ایران در محل اقامت امام برگزار میشد شرکت کردند و از نزدیک عطر حضور امام رو حس کردند. ای امام عزیز یادت را همیشه گرامی میداریم. البته ما تو این چهار روزی که پاریس بودیم. جاهای دیگری هم رفتیم، مثلاً خیابان شانزهلیزه معروف. ولی نکته جالبش این بود خیلی از آنچه ما تصور میکردیم معمولیتر بود. یه خیابان کاملاً معمولی که یک طرف آن پیاده رویی با درختانی بود و طرف دیگر هم مغازهها و بعضاً پاساژهایی که اجناس مارک میفروختند. انتهای خیابان یک فضای سبز یا باغ زیبا با یک استخر معمولی بود. یه چرخ و فلک هم بود که میشد با حدود ده یورو سوار شد و ازون بلا خیابان شانزه لیزه رو سیاحت کرد. یک سازه به صورت علم که علائم عجیب و غریبی هم روی آن بود وجود داشت سازه خیلی بلند و باریکی بود که میگفتند این نشان شیطانپرستهاست. جالب بود که اونجا همه اجازه دارن حرف بزنن این سازه یا علامت دقیقاً مقابل کلیسای بزرگی بود که انتهای خیابانی که به خیابان شانزه لیزه منتهی میشد قرار داشت، شاید این به گونهای واکنشی باشه در مقابل دوران سیاه قرون وسطی که همه چیز در کلیسا خلاصه میشد و هر صدایی غیر از صدای کلیسا در نطفه خفه میشد. امیدوارم این اتفاق در مورد اسلام رخ نده و نهادهای دینی ما آنقدر فضا رو در مقابل صداهای دیگه نبندند که روزی این صد شکسته بشه و ... .
غیر از شانزه لیزه من به کاخ ورسای هم رفتم، البته ساختمان کاخ به دلیل تعمیرات بسته بود و ما فقط تونستیم از محوطه باغ بسیار زیبای کاخ دیدن کنیم، یه قهوه مارک هم تو باغ ورسای خوردیم که واقعاً چسبید. توصیه میکنم حتما از این باغ و کاخ دیدن کنید. قهوه هم بخورین، چون واقعاً روحیه و انرژی به آدم میده.