سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/4/15
7:57 عصر

سفرنامه اروپا (بخش پنجم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

 ایتالیا (رم - واتیکان)

1

پرواز از پاریس به رم، ساعت 18 چهارشنبه، نهم فوریه 2011 به زمین نشست و گروه پس از استقبال یکی از مسئولین سفرت ایران در واتیکان، به هتل محل استقرار عزیمت کرد. صبح روز پنجشنبه، همایش از قم تا رم با حضور اعضای سفر و مسئولین و تعدادی از اعضای سازمان احسان سیاسی کلیسا در یکی از ساختمان‌های شورای پاپی واتیکان برگزار شد. این همایش که با سخنرانی ریاست جامعه المصطفی العالمیه ، سفیر ایران در واتیکان، یکی از اساتید حاضر در گروه اعزامی دانشگاه ادیان و مسئولین واتیکان پی گرفته شد، از سوی رسانه‌های ایران و ایتالیا، تحت پوشش خبری قرار گرفت..

حضور در سه کارگاه علمی در دانشگاه گریگوریان – به عنوان مهمترین مرکز آموزش عالی واتیکان -  آشنایی با فعالیت‌های دانشگاه مهم پاپی سالزیانا، بازدید از کلیسای تاریخی سانتا ماریا، حضور در کشور – واتیکان – و بازدید از موزه، کلیسای بزرگ سنت پیتر و نمازخانه سنت سیستین در محوطه واتیکان از دیگر برنامه‌های این بخش از سفر بود.

روزهای پایانی حضور در رم با بازدید از دانشگاه پاپی الاهیات لاتران، شرکت در مهمانی شام سفرای کشورهای جهان در واتیکان که به همت سفارت ایران در واتیکان ترتیب داده شده بود و برگزاری جلسه بررسی راه‌های گسترش همکاری‌های بین دانشگاهی با جناب آقای حسینی – سفیر ایران در ایتالیا- و حجت الاسلام ناصری – سفیر ایران در واتیکان – پی گرفته شد.

2

حالا دیگر همه به دنبال هم حرکت می‌‌کنیم، عادت کردیم منظم‌ باشیم، همینطور از کنار دیوارهای بلند و جویباری از انسان‌های منتظر کنار دیوار به پیش می‌رویم. مقابل در می‌رسیم. خانم ترکیانی به داخل می‌رود و ما منتظر کنار در می‌ایستیم؛ اینجا موزه واتیکان است و شاید حدود پنج‌هزار نفر در صف ایستاده‌ و منتظرند تا نوبت ورود ایشان برسد، اما ما که میهمانان ویژه سفیر ایران در واتیکان هستیم در صف نمی‌ایستیم. فقط نامه‌ای از سفارت گرفتیم و حتی بدون پرداخت پول وارد می‌شویم. یکی از مأموران موزه به ما خوش‌آمد می‌گوید و ما را به داخل موزه راهنمایی می‌کند، ابتدا به سالنی می‌رویم و نقشه موزه و شهر واتیکان را برای ما توضیح می‌دهد، سپس از آنجا به حیاطی موسوم به حیاط درخت کاج می‌رویم، در آنجا تابلوهایی وجود دارد که مشتمل بر نقاشی‌های منقش بر دیوارهای موزه است، این موزه مشتمل بر چند تالار و یک کلیسای خصوصی یا به اصطلاح نمازخانه به نام سیستین است. سقف این کلیسا که معمولاً پاپ در آن مشغول عبادت می‌شود منقش به نقاشی‌های میکلانژ است. مأمور موزه پس از اینکه کمی ما را راهنمایی می‌کند، از ما عذرخواهی می‌کند و می‌رود. ما می‌مانیم و مجسمه‌های سنگی، دیوارهای منقش و زیبایی‌های خارق‌العاده این موزه و اما ای کاش زمان کافی بود و راهنمایی حاذق تا رمزگشایی کند از  سر این‌همه زیبایی‌های سر به مهر. به هر حال تالارها را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذاریم تا به کلیسای یا نمازخانه سیستین می‌رسیم، کلیسایی با 21 متر ارتفاع 14 متر عرض و نمی‌دانم چقدر طول. سقف کلیسا و دیوارهای آن منقش به شاهکارهای میکلانژ است. و تو چه می‌دانی که میکلانژ کیست؟ مأمور موزه قبلاً برای ما توضیح داده بود که شش تابلو نمایانگر آفرینش نور و ظلمت، آفرینش خورشید و ماه، آفرینش انسان و دمیدن روح  در جسم او، و هبوط انسان از جنت است. تابلوهای دیگری از روز داوری و بهشتیان و جهنمیان هم در این تابلوها به چشم می‌خورد. کمی توقف در این کلیسا و باز هم عبور با حسرت ندانستن. به هر طریقی که بود موزه را به پایان بردیم و به انتها رسیدیم. حالا به سمت هتل حرکت می‌کنیم.

3

در خیابان‌ها که راه می‌روی احساس می‌کنی که به چندین قرن قبل بازگشته‌ای، سنگ‌فرش خیابان‌ها، نمای ساختمان‌ها، همه و همه حکایت از تاریخی بس طولانی دارند که بر این سرزمین گذشته و تو چه می‌دانی که چه کسانی بر این سنگفرش‌ها گام نهاده‌اند و این دیوارها چه خاطراتی از آنان در دل سپرده‌اند. حال کم کم به ساختمان عظیم دایره‌ای شکلی می‌رسی که تو را یاد امپراطوران رم می‌اندازد، همین‌طور که پیش می‌روی به سربازی و یا شاید هم فرماندهی رومی بر می‌خوری، او آماده است تا با تو عکسی یادگاری بگیرد تا هروقت در آن بنگری تو را به یاد حضورت در مقر امپراطور بیاندازد. اما تو از این کار امتناع می‌کنی، زیرا باید برای این لطف آن رومی هزینه‌ای گزاف بپردازی. گروه همچنان به پیش می‌رود و همه مشغول عکس گرفتن و شادی کردن. آدمیان گویا برای تفریح به این مکان آمده‌اند و هیچ کس به تاریخ و عبرتهای آن نمی‌اندیشد، همه مشغول اکنون خویشند و در تغافل و تو نیز چون ایشان می‌شوی و شادی کنان و خندان در پی دوستان خویش به عکس‌نگاری از این ساختمان باشکوه می‌پردازی.

از کنار ساختمان کولسئو می‌گذری و به سوی کلیسای جیوانی می‌‌روی، در کلیسا روی صندلی مقابل محراب می‌نشینی و سر در جیب تفکر فرو می‌بری، شاید می‌خواهی با خدای خود راز و نیاز کنی، اما غریبی و نمی‌دانی چه باید بکنی، بنابراین همانجا می‌نشینی و فقط سکوت می‌کنی، دوستان تو در حرکتند و می‌خواهند بروند و تو نیز ناگزیر بر می‌خیزی و حرکت می‌کنی.

4

اینجا میدان اسپانیا است، فوجی از انسان‌ها روی پله‌هایی که رو به بالا می‌رود نشسته‌اند، زوج و زوج نشسته‌اند و شاید عاشقانه در آغوش هم‌اند و البته شاید هم وانمود می‌کنند و تو سرگردان و حیران در بین اینان. کسی در آغوش نداری و تنها نشسته‌ای و نظاره می‌کنی این عشق‌های زمینی را. اما نه تو تنها نیستی، خدا کنار تو نشسته و اگر با چشم دل نظاره کنی، می‌بینی که چگونه با تو معاشقه می‌کند. غلامی و شیرازی و نعیم آبادی هم کنار تواند و آنان نیز ناظر عشقبازی‌های این جماعت. من نمی‌دانم چه بگویم از تغافل ایشان که من خود غافل‌ترم و چه لازم که بگویم سخنی که خود از آن پند نگیرم.

5

 اینجا چشمه آرزوهاست، می‌گویند اگر نگاهت رو به آسمان باشد و آرزویی در دل خود حاضر کنی و آنگاه سکه‌ای را از روی سر به سمت عقب و به درون چشمه آرزوها پرتاب کنی آرزویت برآورده می‌شود و این دقیقاً کاری بود که من انجام دادم. آری اینجا چشمه آرزوهاست. خیل آرزومندان دور چشمه گرد آمده‌اند و می‌خندند و عکس می‌گیرند، اما گویا هیچ کس آرزویی در دل ندارد یا اینکه باور ندارد که اینجا ملکی هست که آرزوهای تو را می‌شنود و به اذن خدا پاسخ می‌گوید. من باور دارم. لبه حوض می‌نشینم، سکه‌ای از جیب خود در می‌آورم، آرزو می‌کنم و سکه را به پشت سر خود و درون چشمه پرتاب می‌کنم؛ حال در دل می‌گویم، آمین.