آمده بودم تا کنارت بنشینم
سخنانت بشنوم
آمده بودم برایم بگویی
بر فرزندان روح الله در دهه اول انقلاب چه گذشت؟
شنیده بودم تو هم فرزند روح اللهی
هر وقت کنار یکی از فرزندانش مینشینم
سراپا گوش میشوم تا از جاری معرفت او سبویی برگیرم
با تمام وجودم تلاش میکنم، تا بوی روح الله را استشمام کنم
عاشقانه مینگرم، شاید نشانهای، چراغ راهی یا سفینه نجاتی
اما اینبار هم نمیدانم چه شد
چرا دستانت خالی بود
مگر تو همان فرزند روح الله نبودی
مگر او به تو نیاموخته بود؛
هر چه از سرچشمه دو میشوم
آب آلوده تر
و زلال رفتار و سلوک او نایابتر
حال دارم میروم
فهمیدم،
فهمیدم هنوز هم بعضیها
یا شاید خیلیها
با زبان بیزبانی حرف میزنند
با زبان قهر و آشتی
هنوز هم راهحل در بداخلاقی
یا بیاخلاقی
فهمیدم هنوز هم اتاقها اتاق جنگ است
و میزها میز جنگ
صحبت از جنگ نرم است
اما برخوردها سخت و خشن
هنوز سیاست بیاعتنایی حاکم است
آری اکنون میروم، هاج و واج
سبویم از زلال معرفت که نه
از غبار ابهامات انباشته
عاشق بودم، عاشقتر شدم
عاشق حقیقت ناب که در امتناع تو
راهی به سوی آن نیافتم
تشنه ادبم اما گویا
آنقدر این متاع نایاب است
که باید از بی ادبان آموخت،
میروم تا شاید متاع خود را در سرایی دیگر بیابم،
نه در بازار مکاره کسانی که فقط پوستین فرزندان روح الله بر تن کردهاند
چون گرگی در لباس میش،
خدا حافظ
همین حالا