سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/1/8
1:42 عصر

سفر نامه آلمان(قسمت اول)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

 

یکشیبه مصادف با چهارم فروردین سال هزار وسیصد و هشتاد و هفت

ساعت پنج و نیم صبح از خواب بلند شدم. باید ساعت هفت به سمت فرودگاه میرفتم. کارهایم را انجام دادم و آماده شدم. ساعت هفت را افتادیم و ساعت هشت و نیم هم داخل فرودگاه امام خمینی (ره) بودیم. با آقا رضا دامادمان و برادر و مادرم خداحفظی کردم و رفتم تا بار و بنه را تحویل بدم.

اول بار را تحویل دادم، بعد کارت پرواز را گرفتم، بعد پول خروجی را پرداختم و در نهایت بازرسی پلیس و حرکت به سوی جای پرواز یا همان گیت، البته توی گیت هم یکبار دیگه پاسپورت و کارت پرواز را دیدند. یه مدتی اونجا روی صندلی نشستم. پرواز یک کمی تآخیر داشت. ساعت ده و بیست دقیقه گیت را باز کردند و ما از یک سالن که به هواپیما وصل بود وارد هواپیما شدیم. یه چهل دقیقه ای هم اونجا معطل شدیم ول بالاخره هواپیما ساعت یازده پرواز کرد. من کنار پنجره بودم و می توانستم از پنجره کوچک هواپیما یکبار دیگر خاک ایران را ببینم. کنار من یک آقایی بود که از قیافه اش پیدا بود افغانی است و کنار او هم یک خانم بود.

هواپیما که به پرواز در آمد از پنجره کوچک هواپیما بیرون را نگاه می کردم، هر لحظه که می گذشت ماشینها، خیابانها، ساختمانها، کوه ها و دشتها و همه و همه کوچکتر می شدند.بیست دقیقه ای بود که به زمین خیره شده بودم و البته هر از چند گاهی قطره اشکی هم روی گونه های من می نشست  و قل می خورد تا روی لباسم می افتاد.

یه کمی که گذشت مجله ای را که در جیب صندلی جلو قرار داده بودند برداشتم و شروع کردم به ورق زدن آن مطالب زیادی بود که البته همه مطالب عمومی بود. چند تایی را گزینش کردم و خواندم. برادر افغانی هم خیلی مطالعه می کرد معلوم بود که به کتاب و مجله علاقه دارد.

ساعت دوازده و نیم برایمان ناهار آوردند، من هم که خیلی گرسنه بودم ، پلو گوشت گرم و چند مدل سالاد و نوشابه، غذا رو خوردیم و من دوباره یه نگاهی به بیرون انداختم، هوا ابری بود و ما روی ابرها در حال پرواز خیلی قشنگ بود و دیدنی ولی تا بیکران ابر زیر پا بود و خورشید هم مهربان بر ما می تابید. یه کم حوصله من سر رفته بود بخاطر همین کامپیوترم را روشن کردم و یک آهنگ غمناک از احسان خواجه امیری گوش کردم، بعد هم مناجات امام علی(ع) را گوش کردم متوجه شدم که میخواهند یک فیلم پخش کنند بنابراین کامپیوتر را خاموش کردم و به تماشای فیلم پرداختم.فکر می کنم حدود ساعت سه بود که به فرودگاه هامبورگ رسیدیم و دیگه کم کم باید آماده میشدیم تا پیاده شویم.البته ساعت به وقت آلمان یازده و نیم بود.

یک چیزی که فکرم را کمی مشغول کرده بود و حتی می تونم بگم برایم جالب بود این بود که وقتی سوار هواپیما شدیم کم کم همه خانم هایی که توی هواپیما بودند روسری یا شال خودشون را برداشتند الا دو نفر. بعضی هم لباسهای نامناسبی داشتند. من با خودم فکر می کردم چه بر سر ما آمد تا به اینجا رسیدیم؟

در فرودگاه هامبورگ

از هواپیما به سالنی هدایت شدیم بعد با اتوبوس به یک سالن دیگر رفتیم، آنجا خیلی شلوغ بود و باید پاسپورت هایمان توسط پلیس آلمان دوباره بررسی می شد.حدود نیم ساعت در صف بودم تا نوبت من رسید، آنجا مردم خیلی منظم بودند، وقتی کسی جلو باجه پلیس گذرنامه بود نفر بعدی اصلا جلو نمی رفت و پشت خط قرمز می ایستاد تا نوبت او هم برسد از هم همه خبری نبود وکسی هل نمی داد. رفتم جلو باجه پلیس گذرنامه، از من پرسید که پول همراه داری من هم گفتم بله و پولهایم را به او نشان دادم بعد هم پاسپورت مرا به من پس داد و من هم به مسیر ادامه دادم. چون به محیط آنجا آشنا نبودم دنبال بقیه می رفتم تا اینکه به محل تحویل ساکها رسیدم آنجا چرخهایی بود به هم متصل، باید یک یورو داخل شکاف آن می گذاشتی تا زنجیر آن باز شود ولی من سکه نداشتم . بنابراین  بدون چرخ گاری رفتم تا ساکهایم را بگیرم .ساکها روی ریل می آمد و من باید آنها را بر میداشتم. البته ساکهای من کمی دیر آمد و مقداری معطل شدم ولی بالاخره آمد. دو ساک داشتم یک کامپیوتر و یک دوربین فیلم برداری.

خیلی بارها زیاد بود ساکها هم چرخ نداشت و من به سختی جابه جا می شدم. ولی بالاخره از سالن بیرون رفتم. اول فکر میکردم که پدرخانم و مادر خانم در فرودگاه منتظرند ولی آنها را ندیدم ، قدری منتظر شدم ولی فایده نداشت، در نهایت مجبور شدم که یک پانصد یورویی را خورد کنم تا بتوانم به آنها تلفن کنم ، فهمیدم که آنها در ایستگاه مترو منتظر من هستند بنابراین ساکهایم را برداشتم و بیرون رفتم  آنجا جلوی در ایستگاه اتوبوس های سریع السیر یا اکسپرس بود سوار شدم ، کمی از خیابانها گذشتم تا به هاف بان اوف یا همان ایستگاه مترو رسیدم.

در اتوبوس که باز شد صدای امیر رضا ( برادر زن من که حدودا ده سال دارد) به گوشم رسید که فریاد میزد محمد آقا، محمد آقا و دوید داخل اتوبوس ، هم دیگر را بغل کردیم ولی سریع ساکها را برداشتیم و از اتوبوس پیاده شدیم صحنه غریبی بود من بودم (مادر خانم) بود (پدر خانم) بود امیر رضا بود حتی آقای امین آزاده(یکی از دوستان پدر خانم که مقیم آلمان بود) هم بود ولی (همسرم که بدلیل اینکه به او ویزا ندادند با من نیامد) نبود سارا( دختر قشنگم که او هم با من نیامد او فقط پنج سال دارد.) هم نبود. اشک تو چشم های من حلقه زده بود نمی تونستم درست حرف بزنم به هر حال هم دیگر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم بعد هم سوار بر ماشین به سمت مرکز اسلامی هامبورگ حرکت کردیم. در راه با موبایل به خانم زنگ زدیم ولی من نمی توانستم حرف بزنم فقط یک سلام کردم.رفتیم و رفتیم تا به مرکز اسلامی هامبورگ رسیدیم.

پایان قسمت اول


87/1/1
8:7 صبح

اندیشه هایتان بهاری باد

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

بهار اندیشه تفکر است. آیا تا به حال به این جمله فکر کردید. بهار اندیشه تفکر است. سعی کنیم قبل از انجام هر کاری تفکر کنیم و راههای مختلف را بررسی کنیم. اینگونه بهتر نتیجه می گیریم. با تفکر زندگی خود را تضمین کنید. فکر کردن یعنی اینکه ابتدا هدف خود را تعیین کنید، تصمیم بگیرید که هدفتان چیست و به چه نقطه ای می خواهید دست یابید. بعد مسیرهای مختلفی را که میتوانید به هدفتان برسید بررسی کنید،‏وقتی مسیرتان را انتخاب کنید،‏وقتی مسیرتان را انتخاب کردید کار را به قطعات کوچک تقسیم کنید، کار را لقمه لقمه کنید، لقمه های کوچک که بتوانید آنها را ببلعید، یعنی مسیر دستیابی به هدف را به چند مرحله تقسیم کنید و در نهایت حرکت خود را آغاز کنید، توجه کنید در طول مسیر میزان پیشرفت خود را دائما کنترل کنید و مواظب باشید که از مسیر خارج نشوید. در طول مسیر همیشه به یاد خدا باشید و خدا را یاد کنید، این کار انرژی مثبت فراوانی به شما میدهد،(‏الا بذکر الله تطمئن القلوب).هر جا که ناامید شدید یا به مشکلی بر خوردید سعی کنید ببینید که منشاء آن مشکل چه بوده است، به هیچ وجه اجازه ندهید یأس و ناامیدی در وجود شما رخنه کند، در این گونه مواقع سعی کنید به خدا توکل کنید این کار باعث می شود ناامیدی به شما رسوخ نکند و با هم با انرژی به مسیر خود ادامه دهید.(فلیتوکل علی الله ... ان الله سمیع بصیر).

در نهایت امیدوارم در سال جدید زندگی تان توأم با موفقیت باشد و به اهداف خود برسید زندگیتان را تغییر دهید هر چه در این دنیا بکارید در آخرت برداشت خواهید کرد پس تلاش کنید زندگی شاد و زنده ای برای خود بسازید و از خمودی و غم دوری کنید.

اندیشه هاتان بهاری باد.


86/5/24
12:4 صبح

شرح مکاشفات حنوخ

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

سلام به همه دوستان وبلاگ نویس

جای شما خالی چند روزی رفتیم مشهد و نائب الزیاره شما هم بودیم.

الان هم که برگشتیم خونه مشغول درس و بحث؛ خب چه خبر از وبلاگها ؟

الان چی تو بورسه؟

بگذریم . چند روزی است که مشغول ترجمه کتاب دوم حنوخ هستم .

حنوخ همانی است که ما در اسلام به او ادریس می گوییم.

وی یک سفر روحانی به عرش داشته و چیزهایی رو در عرش خدا دیده که قابل توجه است .

تقریبا چیزی شبیه به معراج رسول الله (ص).

این کتاب شرح مشاهدات حنوخ در عرش الهی و ملاقات با خدا می باشد .

انشاء الله در صورت اتمام کار روی وبلاگ در اختیار دوستان قرار می دهم.

والسلام

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


86/3/24
2:21 صبح

اخلاق یهودی(کتاب جامعه سلیمان)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

اخلاق یهودی در کتاب جامعه سلیمان

موضوع کنفرانس امروز در مورد کتاب جامعه سلیمان میباشد . در ابتدا چارت  بحث را مشخص میکنیم .

1.     برای این موضوع در ابتدا باید تعریفی در مورد اخلاق ارائه بدهیم و ویژگیهایی که ما را بر آن میدارد تا یک متن را اخلاقی بدانیم بیان کنیم .

2.     در مرحله بعد ببینیم آیا این ویژگیها را در کتاب جامعه سلیمان میتوان یافت .

3.     در مرحله آخر نیز به جمع بندی مطالب میپردازیم.

مقدمه

در مورد اخلاق می توان گفت که به دلیل گرایشها و تعریف های مختلفی که از دین یهود در اعصار مختلف وجود دارد نمیتوان تعریف جامع اطراف و مانع اغیار از اخلاق در یهودیت ارائه داد.اما آنچه به طور اجمال میتوان بیان کرد اینست که خداوند در تورات و در سفر پیدایش(27:1)  میفرماید: انسان به صورت خدا خلق شده است. از آنجا که انسان به صورت خدا خلق شده پس بالاترین و والاترین کمال اخلاقی انسان اینست که خود را شبیه خدا کند. این سخن را می توان پایه و شالوده مهم ترین اصل اخلاقی تورات که همان تقلید از خدا میباشد دانست.پس انسانها سعی میکردند که هر چه بیشتر و حتی الامکان خود را شبیه خدا کنند و هر راهی و هر عمل و کرداری که آنها را به این هدف نزدیک کند میتواند یک امر اخلاقی باشد.

از جمله اموری که یک فرد یهودی را به این هدف نزدیک می گرداند احترام به پدر و مادر، قتل نکردن، زنا نکردن ، دزدی نکردن، شهادت دروغ ندادن علیه هم نوع و...میباشد که در جای جای تورات و خصوصا در ده فرمان آمده است.

 پس امر اخلاقی مشتمل بر رفتارهای شخص برای رسیدن به غایت کمال که همان شبیه خدا بودن است می باشد.

حال سوال این است که راه رسیدن به خدا چیست؟ و به عبارت دیگر به چه طریقی میتوان به این امور و احکام اخلاقی دست یافت؟

کوتاه سخن اینکه اخلاق دینی می تواند پاسخوگی این سوال باشد و آن هم اینکه مرجع و منبع دستیابی به امور اخلاقی هم نص خداوند است که از طریق پیامبر او به ما رسیده است.

در این کنفرانس بر آنیم تا به بررسی یکی از این نصوص الهی به نام جامعه سلیمان بپردازیم تا ببینیم که تا چه حد به مسئله اخلاق پرداخته شده است و آیا می توان این کتاب را یک متن اخلاقی دانست یا خیر؟

بررسی کتاب جامعه سلیمان

ابتدا یک طرح کلی از این کتاب بیان میدارم:

در ابتدا این کتاب با بیان این مسئله آغاز میگردد که همه چیز بطالت است و حول و حوش این گزاره به بیان مسائلی میپردازد که همه امور ظاهری که در دنیا اتفاق می افتد و هر روزه ما شاهد آن هستیم ، همانطور که قبل از ما دیگران شاهد بودند و بعد از ما نیز آینده گان شاهد خواهند بود تکراری است و چیز تازه ای نیست پس نتیجه میگیریم که بطالت است.

بعد از آن مواردی را ذکر کرده و مدعای خود را مبنی بر باطل بودن آن امور تکرار میکند،

مانند بطالت حکمت، بطالت لذات، بطالت حکمت و جهالت  و بطالت زحمت.

سلیمان در این بابها خود را جامعه معرفی میکند و میگوید من در پی باد زحمت به حکمتی دست یافتم که در اورشلیم بر همگان برتری یافتم ولی در آخر همه آن را بطالت میداند زیرا در پی باد زحمت است و همچنین نتیجه میگیرد در کثرت حکمت کثرت غم است و هر که علم را بیفزاید حزن را می افزاید.

در مورد لذات میگوید هر آنچه از لذات خواستم بدست آوردم از خانه و تاکستانها بسیار گرفته تا بانو و بانوان پس در این زمینه هم بر همه آنان که تابه اکنون در اورشلیم بودند برتری یافتم ولی آن را نیز بطالت میداند زیرا وقتی به زحماتی که کشیدم و مشقاتی که تحمل کردم می نگرم  در می یابم که تمامی آن بطالت بوده و در پی باد زحمت.

در ادامه مقایسه ای بین فرد حکیم و احمق دارد و درعین برتری حکیم بر احمق بیان میدارد که در نهایت مرد حکیم همانگونه خواهد مرد که مرد احمق و همه چیز بالتمام فراموش خواهد شد و در پایان این سوال را میپرسد : کیست که او را باز آورد تا آنچه را که بعد از او واقع خواهد شد مشاهده نماید؟

در ادامه در مورد بطالت تنهایی سخن میراند زیرا در تنهایی در هنگام سختیها کسی نیست که از تو دستگیری کند و تو را یاری رساند اما معتقد است که دو از یک بهتر است زیرا اگر یکی بیفتد دیگری او را کمک میرساند.

سلیمان معتقد است که هر چیزی را در این جهان زمانی است و انسان نباید خود را عامل کامیابی های خود بداند بلکه برای کامیابی او زمانی است همانطور که برای رنج و محنت اینچنین بوده است و زمان هر چیز که برسد  خدا آن را به بنده اش عطا میکند پس نه در رنج محنت شکایت کن و نه در کامیابی و سرور مغرور.

در باب بعدی سلیمان آدابی را بیان میدارد که شخص در حضور خدا باید رعایت کند.

اول اینکه در حضور خدا زیاد سخن مگوید زیرا آواز احمق از کثرت سخنان است.

دوم چون برای خدا نذر نمایی در وفای آن تاخیر منما زیرا که او از احمقان خشنود نیست.

پس آنچه نذر کردی وفا نما. بهتر است که نذر ننمایی از اینکه نذر نموده  وفا نکنی .

در این باب مباحث کمی سبقه اخلاقی پیدا میکند و باید ها و نباید هایی که در حضور خدا لازم است مطرح میشود که مسلما در نزدیکی به خدا  و شباهت به او مسلما تاثیر دارد .

همچنان در ادامه از بطالت ثروت سخن میراند و میگوید ثروتی که زیاد کنی و خود نتوانی از آن استفاده ببری بطالت است.

در پاراگراف بعد سلیمان از حکمت سخن میراند  اما نه از بطالت  آن بلکه اینبار از در تمجید حکمت در می آید در این باب گزاره های اخلاقی هم به چشم می خورد همچون :

به همه سخنانی که گفته شود دل خود را منه ، مبادا بنده خود را که تو را لعنت میکند بشنوی. زیرا دلت میداند که تو نیز بسیار بارها دیگران را لعنت نموده ای .

در قسمت بعد سلیمان از خواننده می خواهد که در مقابل حکم پادشاه خاضع باشد و حکم پادشاه را نگه دارد زیرا این به سبب سوگند خداوند است.

سلیمان عادل را مدح میکند و سعادتمندی را برای عادل میداند  و شریر را سعادتمند  نمی شمارد، اما بیان میدارد که آنچه برای عادلان واقع شود برای شریران نیز همان واقع شود و عاقبت امر هر دو می میرند و مدفون می شوند و از یادها می روند. پس این نیز بطالت است. در نهایت سلیمان شادمانی را مدح میکند و میگوید چیزی بهتر از این نیست که بخورد و بنوشد و شادی نماید و این در تمامی ایام عمرش با او باقی ماند.

او عاقبت امر همه را یک واقعه میداند و آن مرگ است که در نهایت همه زندگان به آن میپیوندند.در نهایت انسان را سفارش میکند که کاری کند که خشم پادشاه بر او برانگیخته نشود و چون برانگیخته شد مکان خود را ترک ننماید زیرا تسلیم خطاهای عظیم را           فرو می نشاند. سپس توصیه میکند که در جوانی خدا را بیاد آورید و شادمان باشید و جوانی را قبل از آنکه روزهای پیری و بلا برسد در یابید.

در قسمت انتهایی کتاب سلیمان اینچنین نتیجه میگیرد:

پس ختم تمام امر را بشنویم از خدا بترس و اوامر او ار نگاه دار چونکه تمامی تکلیف انسان این است. زیرا خدا هر عمل را با هر کار مخفی خواه نیکو و خواه بد باشد، به محاکمه خواهد آورد.

نتیجه گیری

در پایان میتوان چنین نتیجه گرفت که کتاب جامعه سلیمان یک کتاب اخلاقی خودآگاه نمیباشد، بلکه بیشتر کتابی حکمت آمیز و پند آمیز است که گاهی گزاره هایی اخلاقی نیز در بر دارد اما در سایه این حکمت ها و پندها یک روح کلی اخلاقی یا یک نتیجه اخلاقی در بر دارد که آن هم اطاعت از اوامر الهی می باشد و کسی را سعادتمند می داند که از اوامر او اطاعت نموده و اراده او را دنبال نماید.

روح کلی که بر متن حاکم است و نتیجه ای که از این پندها و اندرزها میگیرد اخلاقی است ولی در ابتدا با یک اخلاق سلبی آغاز میشود و درپایان اشاره ای هم به گزاره های اخلاقی ایجابی دارد.

والسلام علی من اتبع الهدی

محمد ابراهیم علیزاده


86/2/20
7:33 صبح

کدوم بهتره زن یا مرد؟

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

سلام به دوست

من از این ونوسی ها و مریخیها سر در نمی آورم.

فقط می دانم که خانم ها و آقایون مکمل همدیگرند.

اصلا خلق زن ها با مردها متفاوت است و واقعا هر کسی را بهر کاری ساختند.

اصلا هم این متفاوت بودن دلیل برتری یکی بر دیگری نیست.

مثلا شما فکر میکنید گل مریم بهتره  یا گل نرگس. هیچ کس نمی تونه ادعا بکنه که یه مخلوقی از مخلوق دیگه بهتره .

چون خدا هر چی خلق کرده برای کاری و هدفی در این چرخه خلقت بوده پس هم ونوس توی این دایره می گنجه و هم مریخ. 

 در مورد حجاب هم باید بگم واقعا وقتی گوهری رو در صدف خودش   می بینم  لذت میبرم.

از دیدن خانمهای بدحچاب و با آرایشهای غلیظ فقط شهوت مردها بر انگیخته میشه و احساس زیبایی به انسان دست نمیده.

ولی با دیدن یک خانم محجوب و متین احساس می کنم با کوهی از غرور  و متانت طرفه و به خودش اجازه نمی ده که فکر بد بکنه.

خلاصه ای عزیزان مریخی و ونوسی قدر خودتونو بدونین که اشرف مخلوقاتین و خدا وقتی خلقتون کرد به خودش گفت: فتبارک الله احسن الخالقین.

واقعا هم فتبارک الله.

خدا موجودی آفرید که از خودش اراده داره و با اراده خودش می تونه پله های سعادت را بپیماید و با تن دادن به عشق خدا و دوست داشتن هم نوعانش و به تبع آن خدمت به آنها به اوج نقطه هستی و به قول عیسی (ع) به ملکوت خدا برسه.

 میتونه میتونه با پیروی از فرامین الهی و تن دادن به شریعت خدا که مثل یه دفترچه راهنما می مونه _تو زندگی انسان _که کمک میکنه بهتر زندگی بکنیم، به قول پیروان موسی مثل خدا بشه،که این مثل خدا شدن در دین موسی نقطه اوج زندگیست.

و میتونه مثل محمد(ص) بنده خاص و خالص خدا که لحظه لحظه عمر شریفش رو در راه تعالی بشر و در راه وصال به محبوبش سپری کرد باشه و دل در گرو خدا داشته باشه.


<   <<   11   12   13   14   15      >