سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/1/18
4:48 عصر

سفرنامه آلمان(قسمت پنجم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

 

امروز صبح به مدرسه سفارت جمهوری اسلامی ایران در برلین رفتم. سفارت ایران در کنار مدرسه بود ساختمان در خور توجهی داشت. از کنار آن گذشتیم و به مدرسه وارد شدیم. واقعا هیچ نکته جالبی اونجا ندیدم که ارزش نوشتن داشته باشه. خب از مدرسه برگشتیم خانه نهار خوردیم و خوابیدیم.

بعد از ظهر با امیر رضا به پارک رفتیم. روز قبل یک اسکیت برای امیر رضا خریده بودیم، خیلی دوست داشت تا اسکیت ها را پا کند و دوری بزند، بنابراین من و امیر رضا از فرصت استفاده کردیم و به پارک رفتیم، راستی یادم رفته بود در مورد  پارک نزدیک خانه بگویم. در برلین در هر منطقه یک پارک بزرگ وجود دارد که هم بزرگسالان در آن ورزش می کنند و هم خردسالان بازی می کنند معمولا بعد از ظهر ها که همه از سر کار به خانه مراجعت می کنند بعد از صرف نهار و استراحتی کوتاه بعد از ظهر خود را به گردش در بازار، سینما، پارک‌ها و مکان های تفریحی دیگر می‌پردازند. یک نکته جالب اینکه اروپائیها زیاد پس‌انداز نمی‌کنند یا بهتر است بگویم در پس انداز کردن طمع نمی کنند و سعی می کنند با درآمدی که کسب می‌کنند زندگی کنند، اصلا به این فکر نمی کنند برای بچه‌هاشون جمع کنند آنها معتقدند که بچه‌ها خودشون باید تلاش کنند و آینده خودشان را بسازند. آلمانی ها حقوق که می‌گیرند مقداری را پس‌انداز می‌کنند و بقیه را خرج می‌کنند. نکته جالب اینست که برعکس کشور عزیزمان ایران که در تعطیلات قیمت بلیط وسایل حمل و نقل و کرایه هتلها و رستوران ها گران می شود در آلمان ارزان می شود زیرا دولت آلمان معتقد است که در تعطیلات باید امکانات به گونه ای فراهم باشد که مردم بتوانند مسافرت کنند و خستگی کار را از تن به در کنند و گرنه در حین کار بازدهی مناسب را نخواهند داشت. بنابراین برای تفریحات سالم برنامه ریزی دقیقی دارند. و در مواقع تعطیلی نه تنها هزینه‌ها گران نمی شود بلکه ارزان می‌شود. قابل توجه برنامه ریزان ریز و کلان کشور!

خب در مورد پارک نزدیک خانه‌مان می‌گفتم، این پارک که فولک پارک نام دارد قدمتی حدود هفتاد سال دارد و خیلی بزرگ است درون پارک زمین‌های مختلفی برای ورزش‌های گوناگون تعبیه شده است درون پارک فقط سه زمین چمن فوتبال دارد که من هر موقع از کنار اون عبور کردم عده‌ای مشغول بازی بودن!

راستش یکبار هم با امیر رضا به دفتر آن مراجعه کردیم و من گفتم می‌خواهم در یکی از تیم‌ها ثبت نام کنم، مسئول دفتر من را به یکی از مربیان کنار زمین ارجاع داد، او هم از من پرسید که چند سال دارم، و گفت ما برای گروه‌های مختلف سنی تیم داریم تا سن پنجاه سال. من گفتم که 29 سالمه، او هم پاسخ داد که روزهای سه شنبه و پنج‌شنبه ساعت 7:30 تا 9:00 شب گروه سنی من بازی می‌کنند. به من گفت که این روزها برای تمرین و بازی مراجعه کنم، هزینه ثبت نام هم 10 یورو بود.

خب در مورد امکانات پارک می‌گفتم این پارک علاوه بر زمین فوتبال، زمین تنیس، زمین والیبال، زمین بسکتبال و خیلی زمینهای دیگر داشت، فقط اگر شما بخواهید از این پارک عبور کنید حدود یک ساعت باید با سرعت زیاد پیاده روی کنید تا بتوانید این پارک را تا انتها بروید، واقعا یک جنگل طبیعی بود در قلب شهر و واقعا سر سبز و تمیز. با اینکه این پارک در قلب شهر است و مردم بسیار از آن استفاده می‌کنند واقعا می‌گویم یک ذره زباله روی زمین پیدا نمی‌کنید، حتی یک ذره.

تقریبا هر 50 متر یک سطل زباله قرار دارد و من بارها و بارها دیدم که بچه‌های کوچک که قدشان کوتاه است چگونه تقلا می‌کنند تا زباله‌شان را درون سطل بیندازند.

من فکر می‌کنم ما هم با یک مقدار فرهنگ‌سازی براحتی می‌توانیم شهری زیبا داشته باشیم. البته ما فرهنگ‌سازی را باید از درون خانه‌های خود شروع کنیم زیرا متأسفانه من در ایران بسیار مشاهده کردم پدر‌ها و مادرهای عزیز پس از اینکه از طبیعت استفاده می‌کنند همان جا زباله‌هاشون را روی زمین می‌ریزند و می‌روند، بارها مشاهده کردم که ما زباله‌ها را از پنجره ماشین بیرون می‌ریزیم، من فکر می‌کنم تا ما بزرگسالان خود را اصلاح نکنیم نباید از کودکانمان توقعی داشته باشیم.

به هر حال امروز با امیر رضا حدود یک ساعت در پارک بازی کردیم و بعد هم به خانه برگشتیم خیلی خوش گذشت.

87/1/16
3:9 عصر

سفرنامه آلمان (قسمت چهارم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

( سیستم حمل و نقل شهری)

در آلمان وسایل حمل و نقل عمومی و حتی دوچرخه جایگاه خوبی دارند. سه نوع مترو در اینجا مشاهده می شوند که تمام مناطق را تحت پوشش خود دارند. نوع اول اس بان می باشد که از روی سطح زمین عبور می کند چیزی شبیه به ریل قطارهای بین شهری خودمان، نوع دوم اوبان که از زیر زمین حرکت می کند مثل متروی تهران و نوع سوم ترام که برقی است و کف خیابان ریل دارد و از کف خیابان حرکت می کند. در کنار اینها اتوبوس های مختلف و تاکسی ها هم کار می کنند. دو نکته در مورد سیستم حمل و نقل شهری برلین قابل توجه است. نکته اول اطلاع رسانی دقیق: شما در هر ایستگاه مترو یا اتوبوس که وارد می شوید حتما نقشه های خطوط مواصلاتی برلین در آنجا به شکلهای مختلف وجود دارد که در این نقشه ها مکان شما مشخص شده و تمام ایستگاه های دیگر نیز مشخص است و شما به راحتی می توانید مسیر خود را انتخاب کنید و به مسیر خود ادامه دهید. بعضی از ایستگاه ها محل تقاطع خطوط مختلف است و شما می توانید در آنها خط عوض کنید که معمولا این ایستگاه ها چند طبقه می باشد. نکته دوم زمان بندی دقیق:به این معنا که حرکت تمام قطارها و اتوبوس ها زمان بندی شده است و حرکت آنها دقیقا سر ساعت صورت می پذیرد. تابلوهای الکترونیکی و همچنین تابلوهای دیواری ساعت رسیدن قطار به ایستگاه را نشان می دهد و همیشه سر موقع می آیند و سر موقع می روند توقف در ایستگاه بین سی ثانیه تا یک دقیقه است و به محض اتمام وقت درها بسته می شود. بنابراین شما می توانید دقیقا زمان بندی کنید و به موقع به مقصد برسید. این مطلب در مورد اتوبوس ها نیز صادق است یعنی در ایستگاه اتوبوس ها هم شما تابلوهایی را مشاهده می کنید که زمان رسیدن اتوبوس را به شما نشان میدهد که در ساعات شلوغ معمولا هر پنج دقیقه است و در ساعات خلوت هر ده دقیقه یا بیشتر. نکته سوم نحوه پرداخت کرایه: اینجا برای پرداخت کرایه شیوه های متنوعی وجود دارد به عنوان مثال شما به دو طریق کلی می توانید کرایه خود را بپردازید: طریق اول به وسیله کارت در این روش شما به یکی از دستگاه های خود پرداز که در تمام ایستگاه ها وجود دارد مراجعه می کنید و کارت مورد نیاز خود را انتخاب می کنید سپس مبلغ مورد نظر را به دستگاه داده و در نهایت کارت صادر می شود و در اختیار شما قرار داده می شود البته این کارتها به صورت های متنوعی صادر می شود و قیمت های متنوعی هم دارد یعنی شما می توانید کارت دوساعته بگیرید که البته این کارت تا دو ساعت اعتبار دارد و شما می توانید با آن هم سوار اتوبوس شوید و هم سوار انواع مترو یا اینکه می توانید کارت ماهانه یا سالانه بگیرید که در این صورت شما به مدت یک ماه یا یک سال می توانید با همان کارت در سطح شهر جا به جا شوید.البته برلین به سه منطقه یک و دو و سه تقسیم شده که باید هنگام خرید کارت منطقه مورد نظر را هم مشخص کنید یعنی کارت منطقه یک مخصوص همان منطقه است و مناطق دیگر هم به همین ترتیب و البته شما می توانید یک کارت برای هر سه منطقه بگیرید که گران تر است. به عنوان مثال قیمت کارت دوساعته در منطقه دو و سه یک یورو و هفتاد سنت است و کارت یک ماهه برای هر سه منطقه هشتاد و شش یورو می باشد. بعد از دریافت کارت ساعتی فراموش نکنید که اگر وارد اتوبوس می شوید درون اتوبوس باید ساعت بزنید و اگر از مترو استفاده می کنید درون ایستگاه با دستگاه های کارت خوان حتما ساعت بزنید. در ضمن زمانی که وارد اتوبوس می شوید باید کارت خود را به راننده نشان دهید. اما درون مترو کسی کارت شما را نمی بیند و حتی شما می توانید بدون کارت سوار مترو شوید که البته همیشه مأمورانی هستند که به صورت تصادفی وارد مترو می شوند و هر از چند گاهی با ارائه کارت شناسائی خود بلیط شما را مطالبه می کنند و در صورت نداشتن بلیط دویست یورو جریمه خواهید شد.

روش دوم پرداخت کرایه ویژه اتوبوس ها است:درون هر اتوبوس یک دستگاه وجود دارد که شما به محض ورود به اتوبوس می توانید پول را به راننده داده و از دستگاه مورد نظر بلیط خود را دریافت کنید.

قبلا به شما گفتم که استفاده از دوچرخه در برلین و در کل آلمان فراگیر است که البته دلیل دارد، در تمام خیابان ها یا پیاده رو ها قسمتی برای عبور دوچرخه در نظر گرفته شده است که اصلا رنگ آن قرمز است و نه عابر پیاده و نه ماشین ها به آن محدوده تعرض نمی کنند این جمله کاملا درست است واقعا کسی به محدوده دوچرخه ها وارد نمی شود حتی برای یک لحظه و دوچرخه سوار می تواند با آرامش خیال به مسیر خود ادامه دهد. همیشه حق تقدم اول با دوچرخه است بعد عابر پیاده و بعد ماشین یا موتور و در صورت بروز حادثه اگر دوچرخه در مسیر خود باشد حق به جانب اوست بنابراین دوچرخه سواران در اینجا از امنیت جانی بالایی برخوردارند و به همین دلیل استفاده از دوچرخه در آلمان فراگیر است. و این هم به خلوت شدن خیابانها کمک می کند هم به پاکیزگی شهر هم به اقتصاد خانواده و هم به صرفه جویی در مصرف سوخت. و اگر برنامه ریزان اقتصادی و فرهنگی کشور این نکته را مد نظر قرار دهند بسیار مفید خواهد بود. در پایان لازم به ذکر است به خاطر فرهنگسازی درست و ایجاد تسهیلات اینگونه در شلوغ ترین ساعات روز و در پر تردد ترین مکان های شهر شما در پایتخت آلمان هیچوقت نه احساس تنگی نفس و آلودگی می کنید و نه شاهد ترافیک خواهید بود.


87/1/14
9:18 عصر

سفرنامه آلمان(قسمت سوم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

صبح با صدای موذن مسجد هامبورگ از خواب بیدار شدم. صبح زیبایی بود. صبحانه که خوردیم قرار بود نتایج مسابقات قرآن را اعلام کنند، ما هم رفتیم بالا، همه در سالن کنفرانس جمع بودند. مجری برنامه که یکی از بچه های فعال برلین بود آمد و به همه خوش آمد گفت و یکی یکی برنده ها را اعلام کرد و جایزه ها را داد. نکته قابل توجه این بود که نوع جایزه خیلی برای شرکت کنندگان مهم نبود همه خیلی خوشجال بودند که توی مسابقه شرکت کردند و یک جایزه ولو کوچک گرفتند. برادر خانم من هم در این مسابقه در گروه خودش اول شد و خوشحالی را  میشد تو چشمهایش دید. بعد از این برنامه باید می رفتیم برلین بنابراین وسایل را جمع کردیم و راه افتادیم. البته من باز هم تنها شدم. چون اونها باید با اتوبوس می رفتند و من هم با بلیط قطار خودم. بنابراین من به سمت ایستگاه هابت بان اوف راه افتادم به ایستگاه رسیدم خیلی بزرگ بود و در نوع خودش کم نظیر، با خودم فکر می کردم چه خوب می شد اگه ایستگاه های قطار ما هم در ایران اینقدر مجهز بود. قطار قرار بود ساعت شش و پنج دقیقه بیاد، کمی منتظر شدم تا اینکه دقیقا سر ساعت رسید دو دقیقه توقف داشت و دقیقا سر ساعت راه افتاد. نکته جالب این بود که درون قطار میز های مخصوصی تعبیه شده بود برای مطالعه و تقریبا بیشتر افرادی که در قطار نشستند به محض راه افتادن قطار یک کتاب از کیفشان در آوردند و شروع به مطالعه نمودند. این نشان میدهد که فرهنگ مطالعه در بین آلمانی ها نهادینه شده است. بعدها در ایستگاه های متروی داخل شهر هم متوجه شدم که آلمانی ها غالبا یک کتاب همراهشان دارند و به محض بیکار شدن مطالعه می کنند این خیلی نکته جالبی بود که برای من خیلی با ارزش بود و نظر من را جلب کرد. حدودا یک ساعت و نیم طول کشید تا به برلین رسیدم با پدر خانم تو ایستگاه قرار گذاشته بودم، کمی منتظر شدم تا آمدند و بعد با هم به خانه رفتیم. دیگه شب بود، دور هم نشستیم و کمی بعد هم خوابیدم. 


87/1/10
2:1 عصر

سفر نامه آلمان (قسمت دوم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

از خیابان ها می گذشتیم و من هم هنوز از حال غریب خودم در نیامده بودم در راه امیررضا گهگاهی مطالبی را برای من تعریف می کرد و من هم گوش میدادم. به هر حال رفتیم تا کم کم گنبد سبز مرکز اسلامی هامبورگ برای ما نمایان شد.به مرکز که رسیدیم ساکها را برداشتیم و به داخل مرکز رفتیم. ورود من در لحظه اول به آشپزخانه بود، ساکها را گذاشتیم و دوباره به سالن آمدیم، یک چای و خوش و بش با دوستان، هر کس که می آمد من به او معرفی می شدم و همه عید را تبریک می گفتند و ورودم به هامبورگ را خوش آمد می گفتند.

مردم با محبتی هستند، همه این دوستان از برلین به اینجا آمده اند زیرا یکسری مسابقات قرآنی در مرکز اسلامی هامبورگ برقرار است و بچه های برلین هم برای شرکت در این مسابقات به این جا آمده اند. اولین کسانی که من با آنها آشنا شدم آقا و خانم شاندیزی و مهناز خانم به همراه پسرش حسین آقا بودند. هیچ وقت یاد خاطره شان از ذهنم پاک نخواهد شد.به هر حال بعد از ظهر قرار بود به آکادمی اسلامی آلمان برویم.رئیس این آکادمی آقای رضوی راد هستند. بعد از ظهر ما همراه با حسین آقا و مادرشون به آنجا رفتیم. البته با اتوبوس. و مقداری هم پیاده. یک نکته جالب در پیاده روی ما این بود که فرهنگ دوچرخه سواری در آلمان بسیار جا افتاده است، رنگ سنگفرشهای تمام پیاده رو ها دو جور هست یکی رنگ طوسی برای عبور پیاده ها و قرمز هم برای عبور دوچرخه و هیچ عابری حق ندارد در منطقه قرمز رنگ تردد کند و در صورتی که در آن منطقه تردد کند و حادثه ای برای او رخ دهد علاوه بر این که مقصر است باید جریمه هم بدهد. نکته دوم اینکه مردم آلمان به خطوط عابر پیاده چراغ قرمز و در کل احترام زیادی می گذارند و برای تردد در سطح شهر بیشتر از دوچرخه، اتوبوس و انواع مترو استفاده می کنند و به همین دلیل شما در هامبورگ یا برلین در شلوغترین ساعات روز و در پر رفت و آمدترین مناطق شهر به هیج وجه ترافیکی نمی بینید.

خب ادامه مطلب. پس از اینکه به آکادمی اسلامی آلمان رسیده مورد استقبال آقای رضوی راد قرار گرفتیم و ساعتی به گفتگو با ایشان پرداختیم،‏ایشان به معرفی آکادمی پرداختند و فعالیتهایی را که تاکنون صورت گرفته بود تشریح کردند و من هم مقداری در مورد مرکز مطالعات ادیان و مذاهب و فعالیت ها و آثار منتشرشده آن صحبت کردم و در نهایت هم آقای رضوی راد اعلام آمادگی کردند که در صورت همکاری مرکز ادیان این پتانسیل وجود دارد که مابین این دو مرکز همکاری های علمی و تحقیقی و همچنین تبادل دانشجو صورت بگیرد.مرکز اسلامی آلمان یک آکادمی غیر انتفاعی می باشد که در زمینه علوم انسانی از جمله فلسفه و کلام و ادیان فعالیت دارد و تا به حال آثار فراوانی را به زبان آلمانی منتشر و در اختیار محققان آلمانی زبان قرار داده است. مجله رسمی این آکادمی دیالوگ نام دارد که تا به حال شمارگان زیادی از آن به چاپ رسیده و در منطقه و در بین مراکز علمی جایگاه ویژه ای یافته  است تا جایی که مقالاتی از رئیس جمهور سابق آلمان و همچنین اندیشمندان تراز اول آلمان در آن به چاپ رسیده است. به هر حال فرصت مغتنمی بود و قرار شد تا در مدت اقامتمان در آلمان دیداری دیگر با این فرهیخته دو از وطن داشته باشیم. 

پس از این دیدار دوباره به مرکز اسلامی هامبورگ باز گشتیم، بوی قرمه سبزی همه جا را پر کرده بود، بنابراین نماز خواندیم و برای خوردن شام آماده شدیم. شام خوشمزه ای بود آنهم در کنار خانواده و جمع ایرانیان مقیم برلین که الحق و الانصاف انسانهای با محبتی بودند،‏ من در همین مدت کم به اکثر دوستان آشنا شدم و بهتر است بگویم صمیمی شدم.

بعد از شام هم به سمت شبستان بالا رفتیم  و دور هم نشستیم، یک شب نشینی قشنگ و بعد هم خواب....

 


87/1/8
1:42 عصر

سفر نامه آلمان(قسمت اول)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

 

یکشیبه مصادف با چهارم فروردین سال هزار وسیصد و هشتاد و هفت

ساعت پنج و نیم صبح از خواب بلند شدم. باید ساعت هفت به سمت فرودگاه میرفتم. کارهایم را انجام دادم و آماده شدم. ساعت هفت را افتادیم و ساعت هشت و نیم هم داخل فرودگاه امام خمینی (ره) بودیم. با آقا رضا دامادمان و برادر و مادرم خداحفظی کردم و رفتم تا بار و بنه را تحویل بدم.

اول بار را تحویل دادم، بعد کارت پرواز را گرفتم، بعد پول خروجی را پرداختم و در نهایت بازرسی پلیس و حرکت به سوی جای پرواز یا همان گیت، البته توی گیت هم یکبار دیگه پاسپورت و کارت پرواز را دیدند. یه مدتی اونجا روی صندلی نشستم. پرواز یک کمی تآخیر داشت. ساعت ده و بیست دقیقه گیت را باز کردند و ما از یک سالن که به هواپیما وصل بود وارد هواپیما شدیم. یه چهل دقیقه ای هم اونجا معطل شدیم ول بالاخره هواپیما ساعت یازده پرواز کرد. من کنار پنجره بودم و می توانستم از پنجره کوچک هواپیما یکبار دیگر خاک ایران را ببینم. کنار من یک آقایی بود که از قیافه اش پیدا بود افغانی است و کنار او هم یک خانم بود.

هواپیما که به پرواز در آمد از پنجره کوچک هواپیما بیرون را نگاه می کردم، هر لحظه که می گذشت ماشینها، خیابانها، ساختمانها، کوه ها و دشتها و همه و همه کوچکتر می شدند.بیست دقیقه ای بود که به زمین خیره شده بودم و البته هر از چند گاهی قطره اشکی هم روی گونه های من می نشست  و قل می خورد تا روی لباسم می افتاد.

یه کمی که گذشت مجله ای را که در جیب صندلی جلو قرار داده بودند برداشتم و شروع کردم به ورق زدن آن مطالب زیادی بود که البته همه مطالب عمومی بود. چند تایی را گزینش کردم و خواندم. برادر افغانی هم خیلی مطالعه می کرد معلوم بود که به کتاب و مجله علاقه دارد.

ساعت دوازده و نیم برایمان ناهار آوردند، من هم که خیلی گرسنه بودم ، پلو گوشت گرم و چند مدل سالاد و نوشابه، غذا رو خوردیم و من دوباره یه نگاهی به بیرون انداختم، هوا ابری بود و ما روی ابرها در حال پرواز خیلی قشنگ بود و دیدنی ولی تا بیکران ابر زیر پا بود و خورشید هم مهربان بر ما می تابید. یه کم حوصله من سر رفته بود بخاطر همین کامپیوترم را روشن کردم و یک آهنگ غمناک از احسان خواجه امیری گوش کردم، بعد هم مناجات امام علی(ع) را گوش کردم متوجه شدم که میخواهند یک فیلم پخش کنند بنابراین کامپیوتر را خاموش کردم و به تماشای فیلم پرداختم.فکر می کنم حدود ساعت سه بود که به فرودگاه هامبورگ رسیدیم و دیگه کم کم باید آماده میشدیم تا پیاده شویم.البته ساعت به وقت آلمان یازده و نیم بود.

یک چیزی که فکرم را کمی مشغول کرده بود و حتی می تونم بگم برایم جالب بود این بود که وقتی سوار هواپیما شدیم کم کم همه خانم هایی که توی هواپیما بودند روسری یا شال خودشون را برداشتند الا دو نفر. بعضی هم لباسهای نامناسبی داشتند. من با خودم فکر می کردم چه بر سر ما آمد تا به اینجا رسیدیم؟

در فرودگاه هامبورگ

از هواپیما به سالنی هدایت شدیم بعد با اتوبوس به یک سالن دیگر رفتیم، آنجا خیلی شلوغ بود و باید پاسپورت هایمان توسط پلیس آلمان دوباره بررسی می شد.حدود نیم ساعت در صف بودم تا نوبت من رسید، آنجا مردم خیلی منظم بودند، وقتی کسی جلو باجه پلیس گذرنامه بود نفر بعدی اصلا جلو نمی رفت و پشت خط قرمز می ایستاد تا نوبت او هم برسد از هم همه خبری نبود وکسی هل نمی داد. رفتم جلو باجه پلیس گذرنامه، از من پرسید که پول همراه داری من هم گفتم بله و پولهایم را به او نشان دادم بعد هم پاسپورت مرا به من پس داد و من هم به مسیر ادامه دادم. چون به محیط آنجا آشنا نبودم دنبال بقیه می رفتم تا اینکه به محل تحویل ساکها رسیدم آنجا چرخهایی بود به هم متصل، باید یک یورو داخل شکاف آن می گذاشتی تا زنجیر آن باز شود ولی من سکه نداشتم . بنابراین  بدون چرخ گاری رفتم تا ساکهایم را بگیرم .ساکها روی ریل می آمد و من باید آنها را بر میداشتم. البته ساکهای من کمی دیر آمد و مقداری معطل شدم ولی بالاخره آمد. دو ساک داشتم یک کامپیوتر و یک دوربین فیلم برداری.

خیلی بارها زیاد بود ساکها هم چرخ نداشت و من به سختی جابه جا می شدم. ولی بالاخره از سالن بیرون رفتم. اول فکر میکردم که پدرخانم و مادر خانم در فرودگاه منتظرند ولی آنها را ندیدم ، قدری منتظر شدم ولی فایده نداشت، در نهایت مجبور شدم که یک پانصد یورویی را خورد کنم تا بتوانم به آنها تلفن کنم ، فهمیدم که آنها در ایستگاه مترو منتظر من هستند بنابراین ساکهایم را برداشتم و بیرون رفتم  آنجا جلوی در ایستگاه اتوبوس های سریع السیر یا اکسپرس بود سوار شدم ، کمی از خیابانها گذشتم تا به هاف بان اوف یا همان ایستگاه مترو رسیدم.

در اتوبوس که باز شد صدای امیر رضا ( برادر زن من که حدودا ده سال دارد) به گوشم رسید که فریاد میزد محمد آقا، محمد آقا و دوید داخل اتوبوس ، هم دیگر را بغل کردیم ولی سریع ساکها را برداشتیم و از اتوبوس پیاده شدیم صحنه غریبی بود من بودم (مادر خانم) بود (پدر خانم) بود امیر رضا بود حتی آقای امین آزاده(یکی از دوستان پدر خانم که مقیم آلمان بود) هم بود ولی (همسرم که بدلیل اینکه به او ویزا ندادند با من نیامد) نبود سارا( دختر قشنگم که او هم با من نیامد او فقط پنج سال دارد.) هم نبود. اشک تو چشم های من حلقه زده بود نمی تونستم درست حرف بزنم به هر حال هم دیگر را در آغوش گرفتیم و بوسیدیم بعد هم سوار بر ماشین به سمت مرکز اسلامی هامبورگ حرکت کردیم. در راه با موبایل به خانم زنگ زدیم ولی من نمی توانستم حرف بزنم فقط یک سلام کردم.رفتیم و رفتیم تا به مرکز اسلامی هامبورگ رسیدیم.

پایان قسمت اول