امیدی در ما زنده شده بود، اما گویا باز هم می خواهند امیدمان را ناامید کنند. گویا این نظام تصمیم خود را گرفته و دیگر حوصله هزینه کردن ندارد. گویا با خود ساده انگارانه اندیشیده هزینه این چند روز بسیار کم تر از هزینه سالیان آتی است. چندی به خود سخت می گیرد و عمری در آرامش و بی تنش بر نفوس انسان ها حکم خواهد راند. اما من نگرانم... نگران اینکه اینها خوابی بیش نباشد و چه پریشان خوابی است. من نگرانم که دیر از خواب پریشان بیدار شوند. آنگاه که دیگر فرصتی برای جبران باقی نماند، من نگرانم که هیچگاه از این خواب پریشان بیدار نشوند و در خواب گرفتار سیل خروشان اراده های مردم شوند. برخی معتقدند اینان بر اراده های مردم نیز حکم می رانند یا مردم را آنقدر گرفتار دنیایشان کرده اند که دیگر مجالی برای جاری شدن نماند. اما باز هم نگرانم که سونامی از خارج از مرزها هجوم و آورد، آنگاه حاکم و محکوم گرفتار خواهند شد. اما باز هم امید در گوشه قلبم سو سو می زند. به او توکل می کنم. در مسیرش قدم بر می دارم، صبر پیشه می کنم و چونان مولایمان علی شکایت به درگاه او می برم، گویا ناف هر کودک شیعی را با صبر بریده اند.
5:58 عصر
نگاه
بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته
نگاهم مانده به تقویم منتظر
نگاهم مانده به عقربه های ساعت
نگاهم ثانیه ها را هم می شمارد
پس کی میرسد پایان این انتظار
7:10 صبح
فریاد
بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته
شاید روزی برسد که بتوانم آزادانه فریاد بزنم؛
آنروز مانند دیوانگان از ته دل خواهم خندید،
آنروز مانند مادران فرزند از دست داده، اما از شادی، خواهم گریست،
آنروز مانند غریقی در دریا، با تمام وجود خدا را فریاد خواهم زد،
فریاد خواهم زد،
فریاد خواهم زد...
2:6 صبح
بی گمان زیباست آزادی
بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته
من که هر آنچه داشتم
اول ره گذاشتم
حال برای چون تویی
اگر که لایقم بگو!
تا گل غربت نرویاند بهار از خاک جانم،
با خزانت نیز خواهم ساخت.
خاک بی خزانم
گرچه خشتی از تو را حتی به رویا هم ندارم،
زیر سقف رویایت می خواهم بمانم.
بی گمان زیباست آزادی،
ولی من چون قناری دوست دارم در قفس باشم، که زیباتر بخوانم.
در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش شعرهایم را به آبی های دنیا می رسانم.
گر تو مجدوب کجا آباد دنیایی،
من اما جذبه ای دارم که دنیا را اینجا می کشانم.
نیستی شاعر که تا معنای حافظ را بدانی،
ورنه بیهوده نمی خواندی به سوی عاقلانم.
عقل یا احساس، حق با چیست؟
پیش از رفتن ای خوب کاش می شد این حقیقت را بدانی یا بدانم!
1:38 صبح
بوی باران
بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته
چندی است که دیگر بوی باران به مشامم نمی خورد،
دیروز بوی خاک خیس به مشام رسید،
بیرون جهیدم، اما مادرم بود که آبپاشی می کرد بر خاک تفتیده حیات خانه،
آری به خاک وطن بازگشتم،
دیدارم تازه گشته،
حالا دیگر دلتنگ فرزندانم نیستم،
اما نگرانم،
نگران آسمانم،
آسمان وطنم،
چندی است که دیگر بوی باران به مشامم نمی خورد،
حتی ابرها هم دلخورند و نمی بارند بر این خاک تفتیده،
شاید من مقصرم،
باید یکپارچه فریاد می شدم.