سفارش تبلیغ
صبا ویژن

90/6/4
7:34 عصر

دو قدم مانده به عشق

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

سه شنبه و چهار شنبه میزبان برادر دنیس هالفت از دیر دومینیکن های شهر ماینز در آلمان بودم. دنیس متعلق به جامعه دومینیکن است فوق لیسانس اسلام شناسی و ایران شناسی دارد و در حال حاضر در دانشگاه آزاد برلین مشغول نگارش پایان نامه دکتری خود است. او برای مطالعه پیرامون برخی نسخ خطی متعلق به قرن یازدهم و دوازدهم به ایران سفر کرده است و تا بحال از کتابخانه های مجلس و ملی ملک بازدید کرده است. قرار است در قم از دانشگاه ادیان و مذاهب، کتابخانه مدرسه فیضیه و کتابخانه آیت الله مرعشی بازدید کند. و البته بعد از آن قصد عزیمت به مشهد مقدس و بازدید از کتابخانه آستان قدس رضوی دارد.  روز سه شنبه ساعت ده صبح وقتی مشغول کار بودم ناگهان او را در مقابل دیدگان خود دیدم -فکر نمی کردم به این زودی برسد من برای ساعت دوازده منتظر او بودم- خودش را معرفی کرد. من هم خودم را معرفی کردم و بعد با هم رفتیم خدمت آقای آوایی، -مسئول دفتر روابط بین الملل- بعد از انجام یکسری تشریفات و معرفی دانشگاه، دانشگاه و کتابخانه را به دنیس نشان دادم. سپس او را در کتابخانه رها کردم تا سیری کند در بین کتابها و به او گفتم ساعت یک به دنبال او می روم تا به کتابخانه مدرسه فیضیه برویم.

کتابخانه مدرسه فیضیه به دلیل تعطیلات تابستانی دو هفته تعطیل بود، اما آقای رجبیان مسئول کتابخانه با توجه به روابط خوبی که با دانشگاه ادیان داشت، شخصاً آمد و در کتابخانه را بازکرد و ما هم به اتفاق ایشان از کتابخانه بازدید کردیم البته چند نفر دیگر هم در پشت این درهای بسته مشغول اضافه کاری بودند. برادر دنیس دنبال دو کتاب خطی در این کتابخانه بود که البته با هماهنگی که قبلا دوستان ما از دانشگاه با کتابخانه انجام داده بودند فایل اسکن شده آن دو کتاب در اختیار دنیس قرار گرفت. آخر سر هم چند عکس یادگاری با بچه های کتابخانه گرفتیم و رفتیم. دنیس خیلی از این بازدید خوشحال بود و از اینکه در ایام تعطیلی هم کتابخانه را برای ما باز کرده بودند ذوق زده شده بود. بعد از بازدید از کتابخانه او را به هتلی که برایش رزرو کرده بودم بردم. اتاق را تحویل گرفت. ساعت حدود چهار بود. به او گفتم بعد از افطار حدود ساعت نه  بدنبال او می آیم تا شهر قم را به او نشان دهم.

ساعت نه با او تماس گرفتم و گفتم با نیم ساعت تأخیر به دنبال او خواهم رفت. الان او کنار من نشسته بود و من با خود فکر می کردم الان کجای قم را به او نشان دهم. ناگهان فکری به مغزم خطور کرد. به او گفتم تا به حال در مورد جمکران چیزی شنیده است. گفت نه. بعد در مورد جمکران توضیحاتی دادم و بسیار تمایل پیدا کرد آنجا را ببیند. برای او توضیح دادم که هر شب چارشنبه مشتاقان زیادی از سراسر کشور برای راز و نیاز با خدا و دعا برای ظهور امام دوازدهم ما شیعیان که در غیبت به سر می برد به اینجا می آیند و دعا می کنند. امشب هم که شب قدر است این جمعیت بیشتر خواهد بود. اینها را که می گفتم مشتاق تر می شد.

الان به جمکران رسیدیم، ماشین را پارک کردیم و وارد حیاط مسجد شدیم. صحن مسجد مملو از جمعیت بود گوشه گوشه صحن خانواده ها زیراندازی پهن کرده اند نشسته اند برخی با هم حرف می زنند، برخی در حال خوردن هستند و عده زیادی هم کتاب دعا بدست مشغول مناجات و راز نیاز؛ می توان تعجب را به وضوح در چشمان او دید.جلوتر می رویم تا به صحن اصلی می رسیم. عده زیادی در صحن اصلی مقابل در مسجد نشسته اند و خود را آماده قرائت دعای توسل می کنند. مهری بر می دارم و به دنیس می گویم دقایقی به من فرصت دهد تا دو رکعت نماز امام زمان (عج) بخوانم. با کمال میل می پذیرد و خود کنجکاوانه با نگاه نافذش در اطراف سیر می کند. نماز را شروع می کنم در حالی که دنیس هم کنار من -بدون زیرانداز- روی خاکها نشسته و به صورتهای جوانهایی که برای دعا آمده اند خیره شده. هر بار که زیر لب می گویم ایاک نعبد و ایاک نستعین شاید او هم با مشاهده این فوج انسانی زیر لب پروردگارش را به شیوه خود تسبیح می گوید. حالا دیگر دعای توسل هم شروع شده و مداح با نوای دلنشینی دعا را می خواند. دعای توسل به نیمه رسیده که نماز من هم تمام میشود. برایش توضیح می دهم که جمعیت در حال خواندن دعای توسلند دعایی که هر شب چارشنبه خوانده می شود و مردم با ذکر -انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الله- و از طریق پیامبر گرامی اسلام و دختر عزیز و فرزندان دخترش به سمت خدا متوجه می شوند و به او توکل میکنند و از او طلب شفاعت می کنند و می خواهند تا حاجاتشان برآورده شود. بعد به او می گویم اگر خسته است به هتل برگردیم، اما مشتاقانه از من می خواهد بمانیم و من دعاهای شب قدر را بخوانم، من هم خودم دعای جوشن کبیر را شروع می کنم به اواخر دعا که میرسم از من می خواهد به هتل برگردیم مفاتیح را میبندم، می گوید نه دعایت را تمام کن بعد برویم میگویم: نه نمی خواهم خسته شوی تو میهمان عزیز من هستی. به هتل بر می گردیم در حالی که سوالات زیادی ذهن او را به خود مشغول کرده، یکبار وقتی دعا می خواندم با تعجب به من گفت: راستی چطور می شود که اینهمه جوان در یک جا جمع شوند و با خدا مناجات کنند؟

در ادامه قسمتی از نامه ای که روزهای بعد برایم فرستاد می آورم:

I really enjoyed talking to you the last two days and I would love to continue these conversations. I also appreciated very much that you were ready to take me to Jamkaran on the shabh-e qadr and shared with me these moments of prayer and silence in the mosque. I will not forget these experiences. So, I would be glad to offer you our hospitality in Mainz one day!
Keep in touch!
Kindly,
Dennis

  


90/5/19
4:8 عصر

صد و هفتاد و پنج کلمه برای تو

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

 

اولین بار،

وقتی به خود آمدم،

نگاهم در نگاهت گره خورده بود،

گویا چیزی در وجودم بیدار شده بود،

اما من حیران بودم در وادی حیرت،

چشمان خیس تو،

 چیزی فراتر از یک نگاه برایم به ارمغان آورد،

نمی‌دانستم چیست که اینگونه مرا از خود رها کرده،

و این اولین پرسشی بود که جاری شد بر صفحه ذهن من،

با خود درگیر بودم و مدام خود را می‌سنجیدم به سنجه شریعت.

در امتداد آشنایی با تو،

پرسش‌هایی ذهن مرا به خود مشغول می‌کرد،

اما غافل بودم که این ندای درونی و این دلدادگی کار دل است و به سنجه شریعت نتوان سنجید،

این حلقه باید به دست یار داد و

اوست که می‌کشد آنجا که خاطر خواه اوست.

حال دیگر اما هیچ پرسشی ندارم،

دیگر دلم ریسه می‌رود وقتی نامت را می‌شنوم؛

وقتی عطر یادت در فضای ذهنم منتشر می‌شود،

خیالم پر پرواز می‌گشاید بر آستان تو،

ای الهه زیبایی من!

حالا دیگر عاشق شدم،

شاید روزی کارم به جایی برسد،

که در صحن علنی دنیا فریاد برآورم،

دوستت دارم.

دوستت دارم.

دوستت دارم.

.


90/4/15
7:57 عصر

سفرنامه اروپا (بخش پنجم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

 ایتالیا (رم - واتیکان)

1

پرواز از پاریس به رم، ساعت 18 چهارشنبه، نهم فوریه 2011 به زمین نشست و گروه پس از استقبال یکی از مسئولین سفرت ایران در واتیکان، به هتل محل استقرار عزیمت کرد. صبح روز پنجشنبه، همایش از قم تا رم با حضور اعضای سفر و مسئولین و تعدادی از اعضای سازمان احسان سیاسی کلیسا در یکی از ساختمان‌های شورای پاپی واتیکان برگزار شد. این همایش که با سخنرانی ریاست جامعه المصطفی العالمیه ، سفیر ایران در واتیکان، یکی از اساتید حاضر در گروه اعزامی دانشگاه ادیان و مسئولین واتیکان پی گرفته شد، از سوی رسانه‌های ایران و ایتالیا، تحت پوشش خبری قرار گرفت..

حضور در سه کارگاه علمی در دانشگاه گریگوریان – به عنوان مهمترین مرکز آموزش عالی واتیکان -  آشنایی با فعالیت‌های دانشگاه مهم پاپی سالزیانا، بازدید از کلیسای تاریخی سانتا ماریا، حضور در کشور – واتیکان – و بازدید از موزه، کلیسای بزرگ سنت پیتر و نمازخانه سنت سیستین در محوطه واتیکان از دیگر برنامه‌های این بخش از سفر بود.

روزهای پایانی حضور در رم با بازدید از دانشگاه پاپی الاهیات لاتران، شرکت در مهمانی شام سفرای کشورهای جهان در واتیکان که به همت سفارت ایران در واتیکان ترتیب داده شده بود و برگزاری جلسه بررسی راه‌های گسترش همکاری‌های بین دانشگاهی با جناب آقای حسینی – سفیر ایران در ایتالیا- و حجت الاسلام ناصری – سفیر ایران در واتیکان – پی گرفته شد.

2

حالا دیگر همه به دنبال هم حرکت می‌‌کنیم، عادت کردیم منظم‌ باشیم، همینطور از کنار دیوارهای بلند و جویباری از انسان‌های منتظر کنار دیوار به پیش می‌رویم. مقابل در می‌رسیم. خانم ترکیانی به داخل می‌رود و ما منتظر کنار در می‌ایستیم؛ اینجا موزه واتیکان است و شاید حدود پنج‌هزار نفر در صف ایستاده‌ و منتظرند تا نوبت ورود ایشان برسد، اما ما که میهمانان ویژه سفیر ایران در واتیکان هستیم در صف نمی‌ایستیم. فقط نامه‌ای از سفارت گرفتیم و حتی بدون پرداخت پول وارد می‌شویم. یکی از مأموران موزه به ما خوش‌آمد می‌گوید و ما را به داخل موزه راهنمایی می‌کند، ابتدا به سالنی می‌رویم و نقشه موزه و شهر واتیکان را برای ما توضیح می‌دهد، سپس از آنجا به حیاطی موسوم به حیاط درخت کاج می‌رویم، در آنجا تابلوهایی وجود دارد که مشتمل بر نقاشی‌های منقش بر دیوارهای موزه است، این موزه مشتمل بر چند تالار و یک کلیسای خصوصی یا به اصطلاح نمازخانه به نام سیستین است. سقف این کلیسا که معمولاً پاپ در آن مشغول عبادت می‌شود منقش به نقاشی‌های میکلانژ است. مأمور موزه پس از اینکه کمی ما را راهنمایی می‌کند، از ما عذرخواهی می‌کند و می‌رود. ما می‌مانیم و مجسمه‌های سنگی، دیوارهای منقش و زیبایی‌های خارق‌العاده این موزه و اما ای کاش زمان کافی بود و راهنمایی حاذق تا رمزگشایی کند از  سر این‌همه زیبایی‌های سر به مهر. به هر حال تالارها را یکی پس از دیگری پشت سر می‌گذاریم تا به کلیسای یا نمازخانه سیستین می‌رسیم، کلیسایی با 21 متر ارتفاع 14 متر عرض و نمی‌دانم چقدر طول. سقف کلیسا و دیوارهای آن منقش به شاهکارهای میکلانژ است. و تو چه می‌دانی که میکلانژ کیست؟ مأمور موزه قبلاً برای ما توضیح داده بود که شش تابلو نمایانگر آفرینش نور و ظلمت، آفرینش خورشید و ماه، آفرینش انسان و دمیدن روح  در جسم او، و هبوط انسان از جنت است. تابلوهای دیگری از روز داوری و بهشتیان و جهنمیان هم در این تابلوها به چشم می‌خورد. کمی توقف در این کلیسا و باز هم عبور با حسرت ندانستن. به هر طریقی که بود موزه را به پایان بردیم و به انتها رسیدیم. حالا به سمت هتل حرکت می‌کنیم.

3

در خیابان‌ها که راه می‌روی احساس می‌کنی که به چندین قرن قبل بازگشته‌ای، سنگ‌فرش خیابان‌ها، نمای ساختمان‌ها، همه و همه حکایت از تاریخی بس طولانی دارند که بر این سرزمین گذشته و تو چه می‌دانی که چه کسانی بر این سنگفرش‌ها گام نهاده‌اند و این دیوارها چه خاطراتی از آنان در دل سپرده‌اند. حال کم کم به ساختمان عظیم دایره‌ای شکلی می‌رسی که تو را یاد امپراطوران رم می‌اندازد، همین‌طور که پیش می‌روی به سربازی و یا شاید هم فرماندهی رومی بر می‌خوری، او آماده است تا با تو عکسی یادگاری بگیرد تا هروقت در آن بنگری تو را به یاد حضورت در مقر امپراطور بیاندازد. اما تو از این کار امتناع می‌کنی، زیرا باید برای این لطف آن رومی هزینه‌ای گزاف بپردازی. گروه همچنان به پیش می‌رود و همه مشغول عکس گرفتن و شادی کردن. آدمیان گویا برای تفریح به این مکان آمده‌اند و هیچ کس به تاریخ و عبرتهای آن نمی‌اندیشد، همه مشغول اکنون خویشند و در تغافل و تو نیز چون ایشان می‌شوی و شادی کنان و خندان در پی دوستان خویش به عکس‌نگاری از این ساختمان باشکوه می‌پردازی.

از کنار ساختمان کولسئو می‌گذری و به سوی کلیسای جیوانی می‌‌روی، در کلیسا روی صندلی مقابل محراب می‌نشینی و سر در جیب تفکر فرو می‌بری، شاید می‌خواهی با خدای خود راز و نیاز کنی، اما غریبی و نمی‌دانی چه باید بکنی، بنابراین همانجا می‌نشینی و فقط سکوت می‌کنی، دوستان تو در حرکتند و می‌خواهند بروند و تو نیز ناگزیر بر می‌خیزی و حرکت می‌کنی.

4

اینجا میدان اسپانیا است، فوجی از انسان‌ها روی پله‌هایی که رو به بالا می‌رود نشسته‌اند، زوج و زوج نشسته‌اند و شاید عاشقانه در آغوش هم‌اند و البته شاید هم وانمود می‌کنند و تو سرگردان و حیران در بین اینان. کسی در آغوش نداری و تنها نشسته‌ای و نظاره می‌کنی این عشق‌های زمینی را. اما نه تو تنها نیستی، خدا کنار تو نشسته و اگر با چشم دل نظاره کنی، می‌بینی که چگونه با تو معاشقه می‌کند. غلامی و شیرازی و نعیم آبادی هم کنار تواند و آنان نیز ناظر عشقبازی‌های این جماعت. من نمی‌دانم چه بگویم از تغافل ایشان که من خود غافل‌ترم و چه لازم که بگویم سخنی که خود از آن پند نگیرم.

5

 اینجا چشمه آرزوهاست، می‌گویند اگر نگاهت رو به آسمان باشد و آرزویی در دل خود حاضر کنی و آنگاه سکه‌ای را از روی سر به سمت عقب و به درون چشمه آرزوها پرتاب کنی آرزویت برآورده می‌شود و این دقیقاً کاری بود که من انجام دادم. آری اینجا چشمه آرزوهاست. خیل آرزومندان دور چشمه گرد آمده‌اند و می‌خندند و عکس می‌گیرند، اما گویا هیچ کس آرزویی در دل ندارد یا اینکه باور ندارد که اینجا ملکی هست که آرزوهای تو را می‌شنود و به اذن خدا پاسخ می‌گوید. من باور دارم. لبه حوض می‌نشینم، سکه‌ای از جیب خود در می‌آورم، آرزو می‌کنم و سکه را به پشت سر خود و درون چشمه پرتاب می‌کنم؛ حال در دل می‌گویم، آمین.


90/3/25
12:58 صبح

این است غایت انسان

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

پا به دنیا نهادم، عریان

حرکت کردم، افتان و خیزان

دویدم و بازی کردم، خندان و گریان

کم کم بزرگ شدم، چون حوری و غلمان

تارهای شریعت به دور خود پیچیدم، اما نگران

باید از پیله گذر کرد و پروانه شد، این است غایت انسان


90/3/22
9:10 عصر

سفرنامه اروپا (بخش چهارم)

بدست محمد ابراهیم علیزاده در دسته

پاریس

1

مواجهه اول ما با فرانسه خیلی جالب نبود، از قطار که پیاده شدیم، از سالن‌های مختلف گذشتیم تا به در خروجی سالن رسیدیم، تعدادی تاکسی جلوی در منتظر مسافر بودن، بچه‌ها رو تقسیم‌بندی کردیم و سوار تاکسی شدیم، مسافت طولانی‌ای رو طی کردیم، خیابان‌ها خیلی قشنگ نبود، شلوغ بود، دیوار‌های بتنی و بی‌روح، هوا هم کمی آلوده به نظر می‌رسید، بوی دود رو استشمام می‌کردیم، می‌دونید بعد از او محیط منظم آلمان، اون هوای لطیف و خیابان‌های تمیز، حالا یهو وارد یه شهری شدیم که قابل مقایسه با هامبورگ و برلین و حتی پادربورن نبود، شهرهای آلمان کلاً خلوت‌تر بود، هوا هم پاکیزه‌تر بود، احساس می‌کردی در و دیوار روح دارن و باهات حرف میزنن ولی پاریس کلاً یه مدل دیگه بود، اون لحظه نمی‌فهمیدم چرا به پاریس لقب عروس اروپا رو دادن، تازه بعد از اینکه به هتل رسیدیم سر قیمت تاکسی هم با راننده دعوامون شد، هتل هم به تمیزی هتل‌های آلمان نبود، کلاً شب اول حالمون گرفته شد ولی هنوز برای قضاوت کردن زود بود، باید صبر می‌کردیم تا فرداهای دیگر، آخه قرار بود چهار روز تو پاریس بمونیم.

2

روز اول یک‌شنبه اول ماه بود و طبق یه رسم قدیمی تو فرانسه یک‌شنبه‌های اول ماه بازدید از موزه لور آزاد و رایگان بود. ما هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم موزه لوور من تو محوطه صحن علنی موزه رفتم ولی از موزه بازدید نکردم، چون پام خیلی درد می‌کرد و واقعاً دیگه نمی‌تونستم راه برم، بنابراین با آقای انصاری‌پور و خواهرزاده‌شون رفتیم بیمارستان. اما خب اینهم لطفی داشت، لااقل یکی از بیمارستان‌های اروپا رو هم دیدیم. اول که وارد شدم تو بخش پذیرش پاسپورت منو گرفتن و مشخصات منو وارد کردن،‌ بیمه آکسا هم که اصلا نمی‌دونستن چیه،‌ خیلی نگران هزینه بودم ولی چاره‌ای نبود. یه چیزی بیش از یک ساعت معطل شدم تا اینکه منو صدا کردن،‌ یه خانم نسبتاً محترم تویه اتاق معاینه منتظر من بود،‌ وارد شدم و یه سوالاتی در مورد مشکل من پرسید و من هم جواب دادم. بعد یه معاینات مقدماتی انجام داد و توضیح داد باید صبر کنم تا دکتر متخصص بیاد. باز اومدم تو سالن انتظار و حدود یک ساعت و نیم دیگه معطل شدم تا دوباره منو صدا کردن رفتم تو یه اتاق دیگه و منتظر شدم،‌ شاید حدود نیم ساعت هر از چند گاهی تخت حمل بیمار با یه پرستار از مقابل اتاقم رد می‌شد و من همین‌طور منتظر بودم، همینطور منتظر بودم که یه متخصص خانم دیگه وارد بشه که از شانس من ایندفعه آقا بود. جناب دکتر هم کف پای من رو معاینه کرد،‌ دائماً برای کارآموزی که خوشبختانه خانم بود توضیح می‌داد ستون فقراتم رو هم معاینه کرد دائما،‌ از حالات من در حین معاینه می‌پرسید و من هم براش توصیف می‌کردم. در نهایت ایشون توضیح دادن که یه اشکالی در چینش استخوان‌های کف پای من هست که در این سفر به دلیل فشار زیادی که در اثر پیاده‌روی زیاد به کف پای من آمده دردمند شده و حتی به ستون فقراتم هم آسیب می‌رسونه. ایشون پیشنهاد داد که به محض رسیدن به ایران یه ام آر آی از پام بگیرم و احتمالاً باید یک نوع کفی خاص تو کفشم بندازم تا این ایراد برطرف بشه و به کف پام دیگه فشار نیاد. البته گفت فعلا با قرص‌های مسکن و آرام‌بخش و استراحت بیشتر می‌تونم به سفر ادامه بدم. بعد از اون یه نسخه برام نوشت و برام آرزوی سلامتی کرد و رفت. گفت لازم نیست پولی بپردازم. من هم خوشحال از این که نباید پول بدم آمدم بیرون. به توصیه پزشک روز دوم اصلا از هتل بیرون نیامدم و صعود بر برج ایفل و عروج به دهکده نوفل و شاتو رو از دست دادم. اما به سلامتی می‌ارزید. دو نکته: اول اینکه بیمارستان تمیز بود ولی نه خیلی تمیزتر از بیمارستان‌های ما، دوم اینکه معطلی هم داشت درست مثل بیمارستان‌های ما سوم اینکه من فکر می‌کنم این سوسول بازیها مال تو فیلماست مثل پرستاران و غیره ولی واقعیت کمی متفاوته، چهارم اینکه یه خوبی‌هایی هم داشت مثل اینکه از من که یه توریست بودم با اینکه بیمه من هم اصلا معتبر نبود ولی در سفر که ممکنه به پول نیاز داشته باشم پول نگرفتن گرچه بعد از مراجعت به ایران یه فاکتور 82 یورویی از آن بیمارستان به آدرس خانه من آمد که نوشته بود باید این مبلغ رو به حساب بیمارستان در فرانسه واریز کنم، اینجا بود که آه از نهادم بلند شد. پنجم اینکه تجربه خیلی خوبی بود.

3  

روز سه شنبه ساعت 15:00 به مدرسه مطالعات عالی جامعه‌شناسی دینی رسیدیم. در این دانشگاه با جناب آقای دکتر فرهاد خسرو خاور استاد این مدرسه ملاقات کردیم. آقای محسن، و هشام هم در این جلسه بودند. آقای دکتر فرشتیان نیز راهنمای ما بودند. موضوع بحث اسلام در اروپا انتخاب شده است. آقای خسرو خاور می‌گفت: حدود 15 میلیون مسلمان در اروپا وجود دارد. برخلاف آمریکا غالب مسلمانان اروپا از طبقه کارگر و متوسط به پایین هستند. اگر بخواهیم فشارها از طبقه مسلمان در اروپا کم شود در کشورهای اسلامی باید با تساهل بیشتری با اقلیت‌های غیر مسلمان برخورد کرد. به عنوان مثال ما باید نگاهمان را نسبت به بی‌حجابی یا افراد بی‌حجاب عوض کنیم. باید نگاهمان را به غرب و اروپا عوض کنیم و به یک انسان غیر مسلمان به عنوان یک انسان که دارای حقوق و آزادی است نگاه کرد. متأسفانه به دلیل محدودیت‌هایی که در کشورهایی مثل عربستان سعودی و ایران وجود دارد به خصوص محدودیت‌هایی که در مورد مسئله حجاب در ایران وجود دارد غربی‌ها هم نگاه متقابلی نسبت به مسلمانان دارند و گروه‌هایی وجود دارند که فشار زیادی به مسلمانان ساکن اروپا می‌آورند، بنابراین مسلمانان برای زندگی در اروپا یا باید دست از اسلام بردارند و یا اروپا را ترک کنند. آنان حجاب را تحمل نمی‌کنند، زیرا ما هم آزادی‌های آنان را محدود کرده‌ایم و به یک غیر مسلمانان اجازه نمی‌دهیم که مطابق با فرهنگ خود زندگی کند. بخش دوم صحبت‌های فرهاد در مورد تحولات منطقه و موضع اروپا نسبت به این تحولات بود. به عنوان مثال در مورد مصر فرهاد معتقد بود که اروپا دو موضع دارد. اول اینکه می‌ترسند، زیرا می‌ترسند اینها تبدیل به یک الگوی اسلامی بشوند. اما موضع دوم اینکه از این تحولات استقبال می‌کنند. جوامع مدنی در اروپا به دنبال دنیای آرمانی هستند که در آن همه از آزادی‌های مدنی برخوردار باشند.

اینها خلاصه‌‌ای جسته و گریخته از صحبت‌های دکتر خسروخاور راجع به موضوع جلسه بود. بعد از جلسه هم به جای اینکه اونا ما رو مهمون کنن، ما اونارو به صرف یه قهوه تو حیاط دانشگاه مهمون کردیم، این هم در نوع خودش جالب بود.

4

یه بخش به یاد ماندنی این سفر برای بعضی از بچه‌ها بازدید از دهکده نوفل‌وشاتو محل اقامت امام خمینی (ره) بود. تعدادی از بچه‌ها تو مراسمی که به مناسبت دهه فجر توسط سفارت ایران در محل اقامت امام برگزار می‌شد شرکت کردند و از نزدیک عطر حضور امام رو حس کردند. ای امام عزیز یادت را همیشه گرامی می‌داریم. البته ما تو این چهار روزی که پاریس بودیم. جاهای دیگری هم رفتیم، مثلاً خیابان شانزه‌لیزه معروف. ولی نکته جالبش این بود خیلی از آنچه ما تصور می‌کردیم معمولی‌تر بود. یه خیابان کاملاً معمولی که یک‌ طرف آن پیاده رویی با درختانی بود و طرف دیگر هم مغازه‌ها و بعضاً پاساژهایی که اجناس مارک می‌فروختند. انتهای خیابان یک فضای سبز یا باغ زیبا با یک استخر معمولی بود. یه چرخ و فلک هم بود که می‌شد با حدود ده یورو سوار شد و ازون بلا خیابان شانزه لیزه رو سیاحت کرد. یک سازه به صورت علم که علائم عجیب و غریبی هم روی آن بود وجود داشت سازه خیلی بلند و باریکی بود که می‌گفتند این نشان شیطان‌پرست‌هاست. جالب بود که اونجا همه اجازه دارن حرف بزنن این سازه یا علامت دقیقاً مقابل کلیسای بزرگی بود که انتهای خیابانی که به خیابان شانزه لیزه منتهی می‌شد قرار داشت، شاید این به گونه‌ای واکنشی باشه در مقابل دوران سیاه قرون وسطی که همه چیز در کلیسا خلاصه می‌شد و هر صدایی غیر از صدای کلیسا در نطفه خفه می‌شد. امیدوارم این اتفاق در مورد اسلام رخ نده و نهادهای دینی ما آنقدر فضا رو در مقابل صداهای دیگه نبندند که روزی این صد شکسته بشه و ... .

غیر از شانزه لیزه من به کاخ ورسای هم رفتم، البته ساختمان کاخ به دلیل تعمیرات‌ بسته بود و ما فقط تونستیم از محوطه باغ بسیار زیبای کاخ دیدن کنیم، یه قهوه مارک هم تو باغ ورسای خوردیم که واقعاً چسبید. توصیه می‌کنم حتما از این باغ و کاخ دیدن کنید. قهوه هم بخورین، چون واقعاً روحیه و انرژی به آدم می‌ده.  


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >